جدول جو
جدول جو

معنی تقاوه - جستجوی لغت در جدول جو

تقاوه
(تَ بَ قُ)
باهم بانگ کردن تا همدیگر را شناسند. یقال: هما یتقاوهان، یعنی باهم آواز میدهند تا شناسند یکدیگر را، گویا به آوازی بانگ میکنند که آن، میان آنها نشان است معرفت را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
خلاصه و برگزیدۀ چیزی، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاوه
تصویر تاوه
تابه، ظرفی فلزی و پهن برای تف دادن گوشت، ماهی، کوکو، خاگینه و مانند آن، تاوه، ظرفی که در آن چیزی را برشته کنند یا بو دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقاوی
تصویر تقاوی
پیش پرداخت دادن به کارگر یا کشاورز، پول یا بذری که مالک به زارع بدهد و بعد از برداشت محصول پس بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
(تَءْ)
باهم سخن گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکالم قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
پرهیزگاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
انتظار، 1- پدر زن حلدۀ نبیه. دوم پادشان 22:14 که در دوم تواریخ 34:22 توقهه خوانده شده است. 2- پدر یحزیا. کتاب عزرا 10:15. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
تابه. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا). مبدل تابه. (فرهنگ نظام). ظرفی باشد که در آن خاگینه پزند و ماهی بریان کنند. (برهان). ظرفی مسین دسته دار برای سرخ کردن ماهی و بادنجان و کدو، و بو دادن آجیل و غیره. رجوع به تابه و طابق و طاجن شود، تار جامه بود. (فرهنگ اوبهی) ، پای تاوه. نواری که بساقهای پا می پیچند. (ناظم الاطباء). پای تابه. رجوع به پای تابه و پای تاوه شود، خشت پخته و آجر بزرگ را نیز گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ وَ / وِ)
برگزیده و خلاصه. (غیاث اللغات). گزیده. پسندیده. نقوه. بهین چیزی. خیار مال. بهترین چیز. (یادداشت مؤلف) : خراسان که خلاصۀ بیضۀ دولت و نقاوۀ مملکت است بدو ارزانی داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 38)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ)
محافظت. صیانت. نگاهبانی. مقو. مقوه. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقو و مقوه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی شقا و شقاء. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بدبخت شدن. (دهار) (المصادر زوزنی) (منتهی الارب). و رجوع به شقا و شقاء شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ وَ)
شقاوه. بدبختی. ضد سعادت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بدبختی. شقاء. شقوه. (مهذب الاسماء). بدبختی. (دهار) (ترجمان القرآن ص 62). و رجوع به شقاوت شود
لغت نامه دهخدا
(تِ وَ)
تنایه. ترک مطالعۀ کتب و درس و تدریس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
برابر و هموار شدن مکان. (از اقرب الموارد) ، بسرعت گذشتن دو تن از یکدیگر چنانکه گوئی هریک از آنان دیگری را بسرعت میکشد. (از اقرب الموارد) ، رام شدن، واضح و روشن گشتن راه، راه نشان دادن و هدایت کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ قُ)
با یکدیگر سخن گفتن. (زوزنی). گفت و شنید نمودن و با کسی قول کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تفاوض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ قُ)
ایستاده شدن. بعض قوم برای بعضی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَنْ نُ)
خواندن قرآن را. تلوت القرآن و نحوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قرأت. (اقرب الموارد). تلاوت. رجوع به تلاوت شود
لغت نامه دهخدا
(تُ وَ)
بقیۀ وام و مانند آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بمعنی تلیه است، یقال: تلیت لی من حقی تلیه او تلاوه،ای بقیت بقیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تلیه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ وَ)
قریه ای است از داروم غزه شام. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بقاوت. نگریستن و نظر کردن بسوی کسی، دروغ صریح، یقال: جأنا بالصقر و البقر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بقاوه
تصویر بقاوه
نگریستن، نگهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
نقاوت در فارسی برگزیده، پاکیزه گردیدن (در منتهی الارب نقاوه هم آمده) برگزیده منتخب: نخبه و نقاوه کل ما هو موجود (رسول ص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقاوه
تصویر شقاوه
سنگدلی، بدبختی بینوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقاوه
تصویر سقاوه
باشه (قوش ترکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاه
تصویر تقاه
پرهیزکاری
فرهنگ لغت هوشیار
آه گفتن، آه کشیدن، نالیدن و شکایت کردن ظرفی باشد که در آن خاگینه پزند و ماهی بریان کنند، خشت پخته آجر بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاوه
تصویر تلاوه
خوانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاول
تصویر تقاول
با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاوم
تصویر تقاوم
در جنگ روبروی هم ایستادن و پایداری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نیرو بخشی، پیش پرداختن، مساعده دادن بکارگر و زارع، پیش پرداخت مساعده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
((نُ وَ یا وِ))
برگزیده، منتخب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقاوی
تصویر تقاوی
((تَ))
مساعده دادن به کارگر و زارع، پیش پرداخت، مساعده
فرهنگ فارسی معین
تابه
فرهنگ گویش مازندرانی