جدول جو
جدول جو

معنی تقالی - جستجوی لغت در جدول جو

تقالی(تَ بَ عُ)
یکدیگر را دشمن داشتن. تباغض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تقالی
میشی که هنوز نزاییده باشد، میش یک ساله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توالی
تصویر توالی
پیاپی رسیدن، یکی پس از دیگری آمدن، پی در پی بودن، پشت سر هم قرار داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
بلند شدن، برتر شدن، بلندپایه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
برتر است مثلاً اللّه تعالی، حق تعالی، ایزدتعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقاوی
تصویر تقاوی
پیش پرداخت دادن به کارگر یا کشاورز، پول یا بذری که مالک به زارع بدهد و بعد از برداشت محصول پس بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
متقال:
ز کتان و متقالی خانه باف
زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف.
نظامی.
ترکی یک نوبت یک قد متقالی بایشان داده بود که بشویند. (مزارات کرمان ص 13). از بی خودیهای او یکی آن بود که متقالی و قبایی داشت... متقالی و قبا و آنچه داشت تمامی بسوخت. (مزارات کرمان ص 196). و رجوع به متقال شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بازگونه گشتن ها و انقلابات و گردشهای زمانه. (غیاث اللغات) (آنندراج). تبدیلات و تحویلات و انقلابات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بقالی
تصویر بقالی
عمل و شغل بقال خوار و بار فروشی، دکان بقال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
بلند شدن، برتر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نیرو بخشی، پیش پرداختن، مساعده دادن بکارگر و زارع، پیش پرداخت مساعده
فرهنگ لغت هوشیار
خواهشیدن، باز خواهی وام، داور خواهی، در خواست کردن خواهش کردن، درخواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توالی
تصویر توالی
پیاپی شدن، تتابع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبالی
تصویر تبالی
آزمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجالی
تصویر تجالی
هویدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتالی
تصویر تتالی
آمدن سواران پی در پی
فرهنگ لغت هوشیار
یا متقالی خانه باف. نوعی متقال که در خانه ها بافته میشد و آن از متقال بازاری مرغوبتر بود: ز کتان و متقالی خانه باف زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف. (نظامی. گنجینه گنجوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقالیب
تصویر تقالیب
جمع تقلیب، زمان گشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده شاهنامه خوانی داستانگویی لبیدی واژه لبید در تازی نیز آمده و آرشی دیگر دارد عمل و شغل نقال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاوی
تصویر تقاوی
((تَ))
مساعده دادن به کارگر و زارع، پیش پرداخت، مساعده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقاضی
تصویر تقاضی
((تَ))
درخواست کردن، تقاضا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
((تَ))
بلند پایه گردیدن، بلندی، برتری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توالی
تصویر توالی
((تَ))
پیاپی رسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
والایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
Exaltation, Transcendence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
exaltation, transcendance
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
возвышение , превосходство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
Erhebung, Transzendenz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
піднесення , трансцендентність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
wywyższenie, transcendencja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
崇高 , 超越
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
exaltação, transcendência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
esaltazione, trascendenza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
exaltación, trascendencia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تعالی
تصویر تعالی
verhevenheid, transcendentie
دیکشنری فارسی به هلندی