جدول جو
جدول جو

معنی تقازیح - جستجوی لغت در جدول جو

تقازیح
(تَ)
دیگ افزارها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ابازیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تقازیح
دیگ افزار
تصویری از تقازیح
تصویر تقازیح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تراویح
تصویر تراویح
ترویحه، جلسه و نشست مختصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقادیر
تصویر تقادیر
تقدیرها، نصیبها، قضا و فرمان خداوند، اندیشیدنها، اندازه گرفتن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تماسیح
تصویر تماسیح
تمساح ها، جمع واژۀ تمساح
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
جمع واژۀ تقریر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تسبیح. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تسبیح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نهنگان. این جمع تمساح است که به معنی نهنگ باشد. (غیاث اللغات) (از آنندراج). جمع واژۀ تمساح. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) :
ابر هزبرگون و تماسیح پیل خوار
با دست اوست، یعنی شمشیر اوست، ای.
منوچهری (دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 113).
رجوع به تمساح شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قدح، بمعنی تیر تمام ناتراشیدۀ پر و پیکان نانهاده و تیر قمار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جج قدح. (اقرب الموارد). رجوع به قدح و اقدح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سختی معیشت. (از اقرب الموارد). جمع تبریح و آن بمعنی سختی است و گویند تباریح سختی معیشت باشد. (ازقطر المحیط) ، تباریح شوق، سوزشهای آرزو. (منتهی الارب) (آنندراج). تندی و تیزی شوق. (ناظم الاطباء). توهج آن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). و در تاج العروس: ’از جمعهایی است که آنرا مفرد نیست و گویند تبریح (مفرد آن است) و آنرا محدثان استعمال کرده اند و این ثابت نیست’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تقصاره و تقصار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گردن بندها، جمع واژۀ تقصیر. (ناظم الاطباء) : اینانج با امرای عراق تابه سمنان بخدمت استقبال آمدند و از تقلد تقاصیر تقصیرات گذشته را در مقام خجالت... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ ترویحه، و آن در اصل اسم است مر یک جلسۀ مطلق را، و جلسه ای را که بعد از رکعت چهارم در شبهای ماه مبارک رمضان بر سبیل استراحت میگذرانند نیزترویحه گویند، چه در آن جلسه استراحت میکنند. سپس هر چهار رکعت نماز را مجازاً ترویحه گفتند، چه در پایان هر چهار رکعت نماز اندک استراحتی کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون از درر). و در شرع اسم چهار رکعت نماز نافله ای که در شبهای ماه رمضان میگزارند و آن از سنن مؤکده است، و تراویح بصیغۀ جمع اسم است هر مجموع بیست رکعت نماز را در لیالی ماه رمضان. (از همان کتاب از بیرجندی). جمع واژۀ ترویح، و بیست رکعت نماز نفل که درشبهای ماه رمضان گزارند. آنرا ترویح بهمین سبب گویند که بعد از هر چهار رکعت خود را راحت و آرام میدهند. (غیاث اللغات) (آنندراج). بیست ودو (؟) رکعت نماز نافله که در شبهای ماه رمضان معمول عامه است، و آنرا تراویح بدان جهت گویند که بعد از هر چهار رکعت خود را راحت و آرام میدهند... (ناظم الاطباء) :
بردم این ماه به تسبیح و تراویح بسر
من و سیکی و سماع خوش، آن ماه دگر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تقدیر. (ناظم الاطباء) : اذا حلت التقادیر بطلت التدابیر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و انواع تدابیر موافق انوار تقادیر نمی آید. (سندبادنامه ص 55). تقادیر مخالف تدابیر است. (سندبادنامه ص 278).
روز گم گشتن فرزند تقادیر قضا
چاه دروازۀ کنعان به پدر ننماید.
سعدی.
رجوع به تقدیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بازگونه گشتن ها و انقلابات و گردشهای زمانه. (غیاث اللغات) (آنندراج). تبدیلات و تحویلات و انقلابات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تقویم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقویم شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شهری است در شرق مصب رود نیل که بواسطۀ راه آهن به پورت سعید و قاهره ارتباط دارد و 82912 تن سکنه دارد و مرکز تجارت پنبه است. (از فرهنگ فارسی معین ج 5). ویرانه های معروف به تل بسطه در نزدیک این شهر قرار دارد که بقایای شهر باستانی بوباستیس است که مرکز پرستش الهه ای بنام باست (بسط) بوده. رجوع به دایرهالمعارف فارسی ص 1175 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابل مرازیح، شتران لاغر. (منتهی الارب). شتران مانده از لاغری. (ناظم الاطباء). مهزوله ساقطه رزاحی. رزحی. رزح. روازح. (اقرب الموارد). ناقه هائی که ازدرد یا لاغری فروافتند. جمع واژۀ مرزاح. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قوم منازیح، گروه دوررفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قوم دورافتاده از وطنهای خود. و در لسان گوید، این کلمه جمع منزاح است به معنی آنکه از راه دور به سوی آب آید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ قارح، شاذ است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ قارح، به معنی ستور تمام دندان. (آنندراج). ستوران تمام دندان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مقبوحه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقبوحه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تفاح. (اقرب الموارد). و رجوع به تفاح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترزیح
تصویر ترزیح
لاغر شدن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباریح
تصویر تباریح
سختی معیشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماسیح
تصویر تماسیح
جمع تمساح، نهنگان جمع تمساح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقادیر
تصویر تقادیر
جمع تقدیر، بمعنی قضا و فرمان الهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقالیب
تصویر تقالیب
جمع تقلیب، زمان گشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاویم
تصویر تقاویم
جمع تقویم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ترجیج. فزونیها. یا تعادل و تراجیح. همسنگی و فزونی برابری و پیشی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ترویحه، نشست ها، چهار خاست (رکعت) نماز شب، بیست خاست بیست خاست نمازی که در شب های ماه روزه خوانده می شود جمع ترویحه. نشستن ها، جلسه ها، جلسه کوتاه پس از خواندن چهار رکعت نماز در شبهای ماه رمضان، چهار رکعت نماز شب، بیست رکعت نماز که در شبهای ماه رمضان خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبیح
تصویر تقبیح
آشکا کردن و بیان نمودن زشتی کار کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقادیر
تصویر تقادیر
((تَ))
جمع تقدیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تماسیح
تصویر تماسیح
((تَ))
جمع تمساح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراویح
تصویر تراویح
((تَ))
جمع ترویحه، نشست ها، نشستن ها، چهار رکعت نماز شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقبیح
تصویر تقبیح
زشت انگاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترازی
تصویر ترازی
افقی
فرهنگ واژه فارسی سره