جدول جو
جدول جو

معنی تقارش - جستجوی لغت در جدول جو

تقارش
(تَ)
باهم پیوستن نیزه ها در معرکه:تقارشت الرماح، اذا تداخلت فی الحرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نیزه زدن قوم یکدیگر را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقارن
تصویر تقارن
قرینه بودن، تطابق دوشکل در دوسوی یک نقطه، هم زمانی بین دوچیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقارب
تصویر تقارب
نزدیکی، خویشاوندی، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن فعولن فعولن فعولن فعولن مثلاً «در این برف و سرما دو چیز است لایق» یا بر وزن فعولن فعولن فعولن فعول، متقارب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ)
نیزه های با هم پیوسته در معرکه. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درآمیخته در جنگ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقارش شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قرارو ثبات ورزیدن و آرمیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ثابت و ساکن شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نعت است از ترش. (منتهی الارب) ، بدخلق، بخیل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سحابی، یکی از بزرگترین سحابیهای آسمان است. (از کتاب هیئت تألیف سرتیب سیدباقر هیوی ص 129). و رجوع به امراءه المسلسله (صورت فلکی) و سحابی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَذْ ذُ)
وام دادن یکدیگررا. (دهار) ، یکدیگر را تقریض کردن. (صراح). همدیگر را شعر خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقریض شود، بیکدیگر به دنبال چشم نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یکدیگر را نیکی یا بدی از پیش فرستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هریک دیگری را ثنا گفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَذْ ذُ)
همدیگر را ستودن و مدح کردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَذْ ذُ)
بهم بر (باهم) قرعه زدن. (زوزنی) (مجمل اللغه). میان همدیگر قرعه زدن (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باهم شمشیر زدن. (زوزنی). نیزه زدن به یکدیگر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَذْ ذُ)
تصاحب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَبْ بُ)
در یکدیگر افتادن سگان. (زوزنی). برآغالانیده شدن سگان بر یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خود را کر نمودن و بتکلف کر ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برانگیخته شدن سگان برای جنگ با یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تهارش. (قطر المحیط). تخارش کلاب و سنانیر، تخادش و تمزیق بعض آنان مر بعض دیگر را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَضْ ضُ)
فراهم آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع کردن مال. (از اقرب الموارد) ، پاک شدن از امور نابایست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسب کردن. (زوزنی). ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گرفتن چیزی را اولافاولا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چسبیدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، در یکدیگر رفتن نیزه ها در جنگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقارب
تصویر تقارب
با یکدیگر خویشی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقارض
تصویر تقارض
وام دادن یکدیگر را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقارظ
تصویر تقارظ
ستودن و مدح کردن همدیگر را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقار
تصویر تقار
آرمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقارع
تصویر تقارع
قرعه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقارن
تصویر تقارن
قرعه زدن تصاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطارش
تصویر تطارش
کر نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقارب
تصویر تقارب
((تَ رُ))
به هم نزدیک شدن، نام یکی از بحور شعر به معنی متقارب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقارن
تصویر تقارن
((تَ رُ))
قرین شدن با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
قرین، مقارن، هم زمانی، نزدیکی، هم گرایی
متضاد: تباعد، باهم قرین شدن، قرینه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نزدیکی، هم گرایی
متضاد: تباعد، واگرایی، به هم نزدیک شدن، اقتراب، برخورد، تلاقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کوزه
فرهنگ گویش مازندرانی