جدول جو
جدول جو

معنی تقاتق - جستجوی لغت در جدول جو

تقاتق(تَ تِ)
با سرعت و شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقتاق. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: قرب تقاتق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تق تق
تصویر تق تق
صدای به هم خوردن پیاپی دو چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقاتل
تصویر تقاتل
یکدیگر را کشتن، با هم جنگ کردن، کارزار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاتق
تصویر قاتق
چیزی که با نان بخورند مانند ماست، پنیر و دوغ، نان خورش
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
باسرعت و شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تقاتق شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ماست. دوغ. در تداول عامیانه نانخورش. ادم. ادام، صبغ. سباغ. (ناظم الاطباء).
- امثال:
گفتم قاتق نانم شود قاتل جانم شد.
هم حلوای مرده هاست هم قاتق زنده ها.
، ترشی که بر آشها کنند. (آنندراج). و آن ترکی است وآن را به فارسی کتخ گویند. (غیاث). چاشنی، روزی. روزی حلال: قاتق نان خود بهم رسانید، یعنی چیزی از کسب حلال بهم رسانید و از پریشانی درآمد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
تقاه. رجوع به تقاه شود
لغت نامه دهخدا
(تِ تِ)
آواز نرم و پیاپی خوردن تخته به تخته یا چیز دیگر به تخته و مانند آن. آواز نرم چکش در خانه، یا کوفتن در، با سر انگشت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَدْ دُ)
همدیگر را فریفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تخاتل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گُ یِ دَ)
اقتتال. (زوزنی). کارزار کردن و بهم کشتن نمودن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یکدیگر را کشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقاتل
تصویر تقاتل
یکدیگر را کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاتق
تصویر تاتق
بد خوییدن، تاسگی آرزومندی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ترشی چاشنی، نانخورش، ماست ماست، ناخورش ادام، ترشیی که بر آشها زنند چاشنی یا قاتق نان خود بهم رسانیدن، چیزی از کسب حلال بهم رسانیدن و از پریشانی در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تق تق
تصویر تق تق
آواز نرم چکش در خانه، یا با سرانگشت به درب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تق تق
تصویر تق تق
((تَ تَ))
آواز به هم خوردن کوبه در و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاتق
تصویر قاتق
((تِ))
ماست، خورشت، خورشتی که با نان خورده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقاتل
تصویر تقاتل
((تَ تُ))
یکدیگر را کشتن
فرهنگ فارسی معین
آب بندان کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی