جدول جو
جدول جو

معنی تفویز - جستجوی لغت در جدول جو

تفویز
(تَ)
بمردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیدا و آشکار گردیدن راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درگذشتن و بیابان بریدن با شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گذشتن مرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفویض
تصویر تفویض
واگذار کردن، کاری یا چیزی را به کسی واگذاشتن و سپردن، در تصوف واگذار کردن تمام کارهای خود به خداوند توسط سالک که بالاتر از توکل است، در فلسفه اختیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجویز
تصویر تجویز
جایز دانستن، جایز شمردن، اجازه دادن، روا دانستن، روا داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ مُ)
مردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَجْ جُ)
سرد و خنک گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبرید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فیره ساختن زچه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فیره خوردنی زچه که از دانۀ شنبلید و خرما و دیگر دانه ها پزند. (آنندراج). فیره ساختن، نفساء یا نفساء را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کار با کسی گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). کار به کسی بازگذاشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بازگذاشتن کار بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از صراح اللغه). حاکم گردانیدن کسی را در امری. (از اقرب الموارد). سپردن و بازگذاشتن کار خود به کسی یا بخدا. (غیاث اللغات). واگذاری وتسلیم. سپردگی. (ناظم الاطباء). اختیار مقابل جبر.
- تفویض بخدا،توکل بخدا و پناه بخدا. (ناظم الاطباء). تسلیم بخدا. رجوع به تفویض کردن شود.
، زن دادن بی دست پیمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برد با خطهای سپید بافتن. (تاج المصادر بیهقی). برد با خطها و نقطه های سفید بافتن. (زوزنی). نگارین کردن جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : برد مفوف، رقیق و قیل فیه خطوط بیض علی الطول و فی حدیث کعب: ترفع للعبد غرفه مفوفه تفویفها لبنه من ذهب و اخری من فضه. (اقرب الموارد) : معترف شدند که مثل آن جامه ها در حسن صنعت و تلطف تفویف ندیده بودند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، (اصطلاح علم بیان) تفویف آن است که بناء شعر بر وزنی خوش و لفظی شیرین و عبارتی متین و قوافی درست، ترکیبی سهل و معانی لطیف نهند چنانکه به افهام نزدیک باشد، و در ادراک و استخراج آن به اندیشه، بسیار و امعان فکر احتیاج نیفتد و از استعارات بعید و مجازات شاذ و تشبیهات کاذب و تجنیسات متکرر خالی باشد و هر بیت در لفظ و معنی به نفس خود قایم بوده و جز از روی معانی و تنسیق کلام به دیگری محتاج و بر آن موقوف نباشد و الفاظ و قوافی در مواضع خویش متمکن باشد و جملۀ قصیده یک طرز و یک شیوه بوده و عبارت گاه بلند و گاه پست نشود و معانی گاه متسق وگاه مضطرب نگردد و مجاورت الفاظ و لیاقت آن بیکدیگرمرعی باشد و از غرایب الفاظ و مهجورات لغت الفرس در آن مستعمل نباشد بلکه از صحیح و مشهور لغت دری و مستعملات الفاظ عربی که در محاورات و مراسلات پارسی گویان فاضل متداول باشد مرکب بود چنانکه انوری گفته است:
ای در ضمان عدل تو معمور بحر و بر
وی در مسیر کلک تو اسرار نفع و ضر
ای روزگار عادل و ایام فتنه سوز
وی آسمان ثابت و خورشید سایه ور.
(از المعجم فی معائیر اشعار العجم چ مدرس رضوی صص 245-250)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تیر را فوق کردن و فوق تیر بر زه کمان نهادن. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سوفار ساختن تیررا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فوق قرار دادن تیر را. (از اقرب الموارد) ، فواق فواق خورانیدن شیر، فصیل را. و فی الحدیث علی: و ان بنی امیه لیفوقوننی تراث محمد تفویقاً، ای یعطوننی من المال قلیلاً قلیلاً. (از اقرب الموارد) ، تفضیل دادن کسی را بر قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ بُ)
نان گندمین پختن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). نان پختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فوموا لنا، ای اختبزوا لنا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ تُ)
زفان آور کردن و فراخ دهن کردن. (تاج المصادر بیهقی). فراخ دهان و درازدندان گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسیار شدن گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَجْ جُ)
فائت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) ، رها کردن و رخصت دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
جدا نمودن و قطع کردن کاری بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
قصد کردن چیزی را بعد چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأمل کردن کلام یا رأی را اندک اندک تا نیکو کند تقدیر او را. (از المنجد). روّز رأیه و کلامه، هم بشی ٔ منه بعد شی ٔ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شهری است در ایتالیا و بر کنار رود سیل واقع است. 63000 تن سکنه و کارخانه های فلزات و چینی سازی دارد
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ)
بادام آگندن در خرما. (ازاقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعنی تفور است که گل باشد. (برهان). همان تفور است... (شرفنامۀ منیری). تفور و گل و طین و سفال. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
کم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقلیل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
روا داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی) (آنندراج). روا داشتن رای کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انفاذ. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) ، روا داشتن امری را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روا کردن و گذراندن و مجاز قراردادن امری. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رواداشتن و جایز گردانیدن. (فرهنگ نظام) ، روا دیدن حکمی. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، آب دادن شتران خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، کشیدن شتران را یکان یکان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، روا گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روان یا رایج قرار دادن دراهم را. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اشتربه آب بردن. (تاج المصادر بیهقی). به نرمی و سبکی راندن اشتران را سوی آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :حوّز الابل تحویزاً، وجهها الی الماء لیلهالحوز. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، در حوزۀچیزی آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفویم
تصویر تفویم
نان پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفویض
تصویر تفویض
کار با کسی گذاشتن، واگذاری و تسلیم و سر سپردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفویت
تصویر تفویت
از دست دادن از دست دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویز
تصویر تنویز
کم کردن، تقلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجویز
تصویر تجویز
روا داشتن، جایز بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجویز
تصویر تجویز
((تَ))
روا شمردن، روا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفویض
تصویر تفویض
((تَ))
واگذار کردن، سپردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفویت
تصویر تفویت
((تَ))
از دست دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفویض
تصویر تفویض
سپردن، واگذاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجویز
تصویر تجویز
رواداری
فرهنگ واژه فارسی سره
اجازه، اذن، جواز، رخصت، روایی، اجازه دادن، جایز شمردن، روا شمردن
متضاد: تحریم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تسلیم، نقل وانتقال، واگذاری، سپردن، واگذار کردن، واگذاشتن، اختیار
متضاد: جبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیشنهاد
دیکشنری اردو به فارسی