جدول جو
جدول جو

معنی تفوق - جستجوی لغت در جدول جو

تفوق
برتری جستن، برتری یافتن، برتر و بالاتر شدن، برتری و بالایی
تصویری از تفوق
تصویر تفوق
فرهنگ فارسی عمید
تفوق
(تَ)
فراخی نمودن در عیش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فواق فواق مکیدن بچه شیر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوشیدن چیزی بعد چیزی. (از اقرب الموارد) ، فواق به فواق دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انفاق کردن بر مهل، ترفع بر قوم. (از اقرب الموارد). برتری نمودن. (غیاث اللغات). افزونی داشتن بر چیزی. (آنندراج). برتری و بالایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تفوق
فراخی نمودن در عیش
تصویری از تفوق
تصویر تفوق
فرهنگ لغت هوشیار
تفوق
((تَ فَ وُّ))
برتری یافتن
تصویری از تفوق
تصویر تفوق
فرهنگ فارسی معین
تفوق
استیلا، اولویت، برتری، تسلط، تفضل، رجحان، برتری جستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسوق
تصویر تسوق
بازار جستن و خرید و فروش کردن، بازارگرمی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفتق
تصویر تفتق
شکافته شدن، گشاده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توفق
تصویر توفق
دست یافتن بر امری یا کاری یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرق
تصویر تفرق
پراکنده شدن، پریشان گردیدن، جدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنوق
تصویر تنوق
در خوراک و پوشاک تفنن کردن و به آن اهمیت دادن، امری یا کاری را به خوبی و به استادی انجام دادن، ذوق و سلیقه به کار بردن، خوش سلیقگی، حسن ذوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشوق
تصویر تشوق
اظهار اشتیاق کردن، شوق شدید ظاهر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفوه
تصویر تفوه
سخن گفتن، به سخن آمدن، حرف زدن، لب به سخن گشودن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فَوْ وِ)
برتر از دیگران. بالاتر از اقران خود: چون پدرش از این شیوه عاری بود پسر بدین تلبیات و تزلیقات در جنب او عالمی متفوق مینمود. (جهانگشای جوینی) ، بچه که فواق فواق مکد شیر را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). بچه ای که در یکدفعه بمقدار اند’، شیر نوشد و یا بمکد. (ناظم الاطباء) ، آسوده حال با خوشی و خرمی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کسی که بمقداراندک شیر را در هر دفعه می دوشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تفوق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توفق
تصویر توفق
دست یافتن بکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفوق
تصویر طفوق
آغازیدن، ماندن درجایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوق
تصویر فتوق
باران اندک، آگفت (آفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفوق
تصویر شفوق
دلسوز، مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبوق
تصویر تبوق
دمیدن در بوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجوق
تصویر تجوق
گرد آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاوق
تصویر تاوق
باز ایستادن از کاری باز ایست کار ایست باز ایستادن از کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعوق
تصویر تعوق
باز ایست، واپسی واپسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوق
تصویر تنوق
چربدستی استادی بکار آوردن، چربدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفنق
تصویر تفنق
ناز زیستی شاد زیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفول
تصویر تفول
فال گرفتن، فال نیک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفوه
تصویر تفوه
سخن گفتن، حرف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتق
تصویر تفتق
شکافتگی، شکافتن شکاف خوردن کفتن کافتن، شکافتگی، جمع تفتقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرق
تصویر تفرق
پراکنده شدن، پریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصوق
تصویر تصوق
آلوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسوق
تصویر تسوق
بازار جستن بازار جست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشوق
تصویر تشوق
شورمندی، آرزومند شدن، آرزومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطوق
تصویر تطوق
گردنگیری، یاره بستن (یاره طوق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذوق
تصویر تذوق
چشیدن نمونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخوق
تصویر تخوق
دور شدن از یگدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشوق
تصویر تشوق
((تَ شَ وُّ))
آرزومند شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسوق
تصویر تسوق
((تَ سَ وُّ))
بازاریابی کردن، بازارگرمی
فرهنگ فارسی معین