جدول جو
جدول جو

معنی تفلک - جستجوی لغت در جدول جو

تفلک
(تَ)
بادریسه شدن پستان زن. (تاج المصادر بیهقی). پستان دختر گرد شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تولک
تصویر تولک
زیرک، چابک، مرغ پرریخته
تولک رفتن: ریختن پر پرنده تا پرهای تازه به جای آن بروید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترلک
تصویر ترلک
جامۀ آستین کوتاه، کفش، دمپایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تملک
تصویر تملک
مالک شدن، دارا شدن، ملکی را گرفتن و به اختیار خود درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طفلک
تصویر طفلک
طفل کوچک، طفل خردسال. از روی تحبیب و شفقت به کار می رود، برای مثال بیندیش از آن طفلک بی پدر / وز آه دل دردمندش حذر (سعدی۱ - ۵۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالک
تصویر تالک
طلق، جسم معدنی سفید شفاف و قابل تورق، تلک
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
خویشتن بمالیدن. (تاج المصادر بیهقی). خود را مالیدن. (آنندراج). خویشتن مالیدن بوقت شستن اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، دلوک مالیدن بدن خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بوی خوش مالیدن بخود. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ)
نام صحابیه ای. (منتهی الارب). نام زنی صحابی. (ناظم الاطباء). در دایره المعارف های اسلامی، واژه صحابی به معنای یار پیامبر آمده است، کسی که در زمان حیات پیامبر با او ملاقات کرده، ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته است. این تعریف در علم حدیث و تاریخ اسلام کاربرد بسیار زیادی دارد و تأثیر بسزایی در فهم سنت نبوی دارد.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پادشاه شدن. (تاج المصادر بیهقی). پادشاه شدن بر قوم و در اللسان: تملکه ، ای ملکه قهراً. (از اقرب الموارد) ، خداوند شدن. (تاج المصادر بیهقی). خداوند چیزی شدن. (آنندراج). به قهر ملک گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مالک شدن. (غیاث اللغات). مالکیت و دارا شدگی و تصرف. (ناظم الاطباء) ، توانا گردیدن بر امری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
باذکاوت و زیرک و هوشمند و بافراست و جلد چابک. (ناظم الاطباء). زیرک. چابک، پرریخته. (فرهنگ فارسی معین). کریزکرده و پرریخته. (ناظم الاطباء). کریز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به کریز و تولک کردن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
آنکه گرد پاره های زمین گود (کذا) گردد. (ناظم الاطباء). آنکه گرد پاره های زمین گرد (کذا) گردد. (منتهی الارب). آنکه بدور فلک (یعنی تل ریگزار که فضا اطراف آنرا گرفته) بگردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ هَُ لْ لِ)
باطل و ناچیز. یقال: وقع فی وادی تهلک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : وادی تهلک، ممنوعاً، الباطل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَزْ زُ)
بخود درآمدن کاری و مشاورت ننمودن با کسی. (منتهی الارب). بدون مشورت از دیگری در کاری درآمدن. تفتک الامر اذ مضی علیه لایؤامر احداً. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَمْ مُ)
شکستگی پیدا گردیدن در کلام و رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ هَُ)
بادریسه در پستان دختر پدید آمدن. (زوزنی). گرد شدن پستان دختر و گردپستان شدن دختر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) : فلک ثدی الجاریه و فلکت الجاریه. (ناظم الاطباء) ، چیزی را برسان بادریسه کردن. (زوزنی) ، ستیهیدن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لجاج کردن در کاری. (از اقرب الموارد) ، گشن خواه شدن ماده سگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خون آوردن ماده سگ. (منتهی الارب). حیض شدن ماده سگ. (ذیل اقرب الموارد) ، دهان بند ساختن ازموی و پشم، شتربچه را، تا شیر نخورد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَلُ)
برآوردن شپش از سر ولباس. (از اقرب الموارد) ، کاویدن پرنده با منقار میان پرهای خود را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فِلَ)
نعت مؤنث است: امراءه تفله، زن بدبوی. از: تفل، بمعنی بدبوی گردیدن. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) رجوع به تفل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
رخنه شدن تیغ. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد). رخنه شدن، خفتن روی تیغ و کارد و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شکست خوردن لشکر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ)
جامۀ آستین کوتاه پیش واز. (برهان) (ناظم الاطباء). قبا و جامۀ آستین کوتاه را گویند و چون این لغت در فرهنگها نیست و در برهان آورده ظن غالب این است ت که پارسی نباشد و ترکی باشد. اما چند بیت در جهانگیری یافته شد و نگاشته میشود و گفته که باول مکسور است و لام مکسور. (انجمن آرا) (آنندراج) :
ترک تیلی قبای ترلک پوش
آفتابی است مشتری در گوش.
ابن یمین (از آنندراج).
گشتم چنان ضعیف که خیاط روزگار.
از بند ترلک تو بدوزد قبای ما
(از آنندراج).
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: ترلک یا ترلیک (فارسی) جمع ترالیک. در سوریه جردقه یا لباس زنانۀ کوتاه آستین دار یل، شکم بند آستین دارد، در مصر کفش ساغری، بدون پاشنه. گیوه از پوست و رجوع به ترمیک شود. (دزی ج 1 ص 145)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شکافته شدن. (زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد). شکافته و پاره گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخت کوشیدن در دویدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخت کوشیدن در دویدن چندانکه از تیزی سرعت بشگفت آورد مردم را. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
از سنگهای معدنی که بشکل ورقه ورقه یافت شود که آن را صلایه کنند و در طب و صنعت بکار برند و طلق معرب آن است، رجوع به کتاب ماللهند بیرونی ص 92 س 13 و طلق و تلک در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَلْ لِ)
گرد. (منتهی الارب) (آنندراج). گرد و دایره ای. (ناظم الاطباء) ، دختری که پستان او گرد شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متفلک
تصویر متفلک
گرد و دایره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفلک
تصویر مفلک
گرد پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفلک
تصویر طفلک
طفل خردسال و کودک طفل خرد کودکک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولک
تصویر تولک
مرغ پر ریخته زرک چابک، پر ریخته (مرغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهلک
تصویر تهلک
باطل و ناچیز
فرهنگ لغت هوشیار
دارش، دارا بودن دارایی دارا شدن بچنگ آوردن مالک شدن، مالکیت دارایی، جمع تملکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفلج
تصویر تفلج
مانده پایی کوفته پایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرک
تصویر تفرک
شکسته سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدلک
تصویر تدلک
خود مالی خود را مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفلک
تصویر طفلک
((طِ لَ))
کوچک، مجازاً، موجود معصوم و بی گناه، طفلی، حیوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تولک
تصویر تولک
((لَ))
زیرک، چابک، مرغ پر ریخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترلک
تصویر ترلک
((تِ لِ))
ترلیک، قبای پیش باز آستین کوتاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تملک
تصویر تملک
((تَ مَ لُّ))
دارا شدن، مالک شدن
فرهنگ فارسی معین