جدول جو
جدول جو

معنی تفقیع - جستجوی لغت در جدول جو

تفقیع
(تَ دُهْ)
به تکلف فصاحت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشدق در کلام، سخن بی معنی گفتن. (از اقرب الموارد) ، بانگ از انگشتان بیاوردن. (تاج المصادر بیهقی). از انگشتان بانگ برآوردن به خمانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به انگشت زدن برگ گل را تا پاره گردد و آواز دهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به کف دست زدن برگ گل که بر دست دیگر است تا پاره شود و آواز دهد. (از اقرب الموارد) ، سرخ کردن چرم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کج کردن نوک موزه را یا زدن نوک آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفزیع
تصویر تفزیع
ترسانیدن، بی بیم گردانیدن. از اضداد است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفریع
تصویر تفریع
برآمدن، سربلند ساختن، پراکندن، از هم جدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترقیع
تصویر ترقیع
وصله کردن، پینه کردن، پارگی جامه را با تکۀ پارچه دوختن، پاره پاره به هم وصل کردن، قرار دادن یا دوختن تکه های چهارگوشۀ رنگارنگ پهلوی یکدیگر، مرقع ساختن، خط های گوناگون نگاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توقیع
تصویر توقیع
فرمان، دست خط و طغرای پادشاهان و بزرگان، فرمان، نوشتن چیزی در ذیل نامه یا کتاب، در هنر یکی از خطوط اسلامی
فرهنگ فارسی عمید
(تَءْ)
افدع گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و افدع، مرد کف دست و پای درون رویه رفته و باریک شکم کف پا که بزمین نرسد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَءَشْ شُ)
به درد آوردن. (تاج المصادر بیهقی). دردمند نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بسی اندوه و مصیبت رسانیدن. (زوزنی). مصیبت زده ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ هَُ)
شکافتن چیزی را و نیک بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زیرک و فقیه گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). آموزانیدن و آگاه گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : ما ادری این سقع و سقّع، ای این ذهب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نمیدانم کجا رفت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
کندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گوها بزمین فرو بردن برای درخت نشاندن. (زوزنی). حفره کندن برای غرس نهال خرما. (از اقرب الموارد) ، جوی نهال کندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سوراخ کردن مهره و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
چشم باز کردن سگ بچه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: ’فقحنا و صأصأتم’، ای فتحنا عیوننا و انتم حرکتم عیونکم بدون ان تفتحوها و مراده انا ابصرنا الحق و لما تبصروه، باز شدن گل، باز شدن برگ درخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَیْ یُ)
دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). دادن چیزی. (ناظم الاطباء). بخشیدن مالی را بکسی. (از اقرب الموارد) ، تیز دادن یا کند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی). بیرون آوردن کودک سر نره را از غلاف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیرون کردن چیزی را از چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
ترسانیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی بیم گردانیدن. و صلۀ آن، عن باشد. قوله تعالی: حتی اذا فزع عن قلوبهم، ای کشف عنها الفزع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندوه وابردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَءْ ءُ)
نگاه داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جای دادن، یقال: قفعهذا، ای ضعه فی الوعاء، خشک کردن سرما انگشتان را و درترنجاندن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شکافه و پاره شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تحرک. قال جریر: یجر المخازی من لدن ان تفقعاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِقْ قی)
کبوتر سپید. و ابیض فقیع، سخت سپید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَنْ نُ)
ببالا برشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برآمدن بر کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، به نشیب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). از بالای کوه فرود آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، چیزی را فرع کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، برآوردن مسئله ها را از اصل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فرع کشتن. (تاج المصادر بیهقی). کشتن فرع را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذبح کردن فرع را، فزونی و فخر کردن در قوم خود، تفریق بین قوم خود و دیگران. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح بدیع) آن است که شاعر وصفی آغاز کند به صیغت نفی و گوید نیست فلان چیز که چنین و چنین است و نیست فلان چیز که چنین و چنین است بهتر از فلان. یا بیشتر از فلان. و این صنعت در اشعار عرب بسیار است و اما در اشعار عجم چنان باشد که صیغت نفی در تشبیه تفضیل بکار دارند چنانکه گفته اند:
سبز دریاکه برآشوبد و برخیزد موج
که ز بیم غرقش خلق بود اندروا
نه عطابخش تر از خواجه که خوشنود بود
آن وزیر ملک مشرق تاج الامرا.
و این صنعت در شعر فارسی رونقی ندارد. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 279).
قرار دادن چیزی پس از چیز دیگر بخاطر احتیاج شی ٔ سابق به لاحق. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
پاره در جامه دادن. (زوزنی). درپی نهادن جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). و منه و یقال: رقع دنیاه بآخرته. (اقرب الموارد). پینه زدن جامه را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، جاهای گری شتر را به قطران مالیدن. (از اقرب الموارد) ، تیمار کردن شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ترقیح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
سوگند خوردن برای کسی به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بمعنی بقع است. به بلادی رفتن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). قولهم: ما ادری این بقع،ای این ذهب، کانه قال الی ای بقعه من البقاع ذهب. (تاج العروس). و رجوع به منتهی الارب شود، بدون رنگ گذاشتن رنگرز جاهایی را از جامه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). جابجا بی رنگ گذاشتن رنگرز جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و منه حدیث ابی هریره: انه رأی رجلا مبقعالرجلین و قد توضاء یرید به مواضع فی رجله لم یصبها الماء فخالف لونها لون ما اصابه الماء. (منتهی الارب) ، تر کردن ساقی مواضعی از جامۀ خود را، به آب پاشیدن بر آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، نرسیدن باران جاهایی را از زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
سرخ، پلید. (منتهی الارب) ، مرد سرخ فام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جنسی از کبوتر سپید. (از اقرب الموارد). رجوع به فقّیع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترقیع
تصویر ترقیع
پینه و وصله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقیع
تصویر توقیع
نشان کردن برنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفلیع
تصویر تفلیع
نیک بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفریع
تصویر تفریع
به بالا بر شدن، به نشیت فرو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفظیع
تصویر تفظیع
بزشتی نسبت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفقیر
تصویر تفقیر
کندن، سوراخ کردن مهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقیع
تصویر فقیع
کبوتر پرنگی از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفقیه
تصویر تفقیه
آگاه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفجیع
تصویر تفجیع
دردمند ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقیع
تصویر توقیع
((تُ))
نشان گذاشتن بر چیزی، نوشتن چیزی ذیل کتاب، امضا کردن نامه و فرمان، فرمان شاهی، طغرای شاهی، دستخط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفظیع
تصویر تفظیع
((تَ))
فظیع گردانیدن، زشت و سخت کردن، به زشتی نسبت دادن، زشتی، شناعت، جمع تفظیعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترقیع
تصویر ترقیع
((تَ))
پاره دوختن، پنبه کردن، قطعات چهارگوش رنگارنگ را کنار هم قرار دادن و دوختن
فرهنگ فارسی معین
امر، امریه، امضا، پی نوشت، حکم، دستور، فرمان، منشور، مهر، امضا کردن (حکم، فرمان) ، نشان گذاشتن، مهر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد