جدول جو
جدول جو

معنی تفس - جستجوی لغت در جدول جو

تفس
گرمی، حرارت
تصویری از تفس
تصویر تفس
فرهنگ فارسی عمید
تفس
(تَ)
گرمی و حرارت. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی گرمی و حرارت و تفسیده و تفسیدن از آن اشتقاق یافته. (انجمن آرا) (آنندراج) :
ور از او غافل نبودی نفس تو
کی چنان کردی جنون و تفس تو.
مولوی.
آبرو خواهی چو خاک افتاده باش
نی چو آتش در هوا از تاب تفس.
ابن یمین.
رجوع به تاب و تب و تف و تفسیدن و ترکیبهای آنها شود
لغت نامه دهخدا
تفس
گرمی و حرارت
تصویری از تفس
تصویر تفس
فرهنگ لغت هوشیار
تفس
((تَ))
گرمی
تصویری از تفس
تصویر تفس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفسح
تصویر تفسح
گشاده ساختن، فراخ ساختن، وسعت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفسه
تصویر تفسه
لکۀ سیاه که در چهرۀ انسان پیدا می شود، کلف، ماه گرفت
اندوه و بی قراری دل، میل و خواهش به هر چیز
حالتی در زنان آبستن که به برخی خوراکی ها رغبت شدید پیدا می کنند، ویار
ملال، اندوه، تلوسه، تالواسه، تلواسه، تاس، تاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفسخ
تصویر تفسخ
قطعه قطعه شدن، ریز ه ریزه شدن، زایل شدن موی از پوست
فرهنگ فارسی عمید
(تُ / تَ سَ)
سیاهیی است که به سبب زیادتی بر بشره پدید آید. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). و آنرا تاش نیز خوانند و به تازی کلفه و به هندی جهاتی خوانند. (فرهنگ جهانگیری). سیاهی و داغی را گویند که در بشره و اندام آدمی میباشد و آنرا عوام ماه گرفت گویند و بعربی کلف خوانند، اندوه و بیقراری. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، میل و خواهش به هر چیزی که دیده شود هرچند که سیر باشد و این صفت بیشتر عارض زنان آبستن و مردان تریاکی و افیونی میشود. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به تاش و تاسه شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
فراخ باز نشستن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). فراخ نشستن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گشاده کردن و وسعت دادن از برای کسی مجلس را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، گشاد کردن جای را و وسعت دادن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
بیان شدن. واضح و آشکار ساختن. (ناظم الاطباء) ، بیان کردن خواستن. (از اقرب الموارد). رجوع به استفسار شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
از هم بریزیدن. (تاج المصادر بیهقی). برافتادن موی از پوست و بهم پراکنده شدن خاص بالمیت، سست گردیدن شتر چهارساله و درمانده شدن زیر بار، ریزه ریزه گردیدن موش در آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معبر یا تنگه. همان تپسکس است که بر ساحل غربی فرات در شام واقع است و منتهای حدود املاک سلیمان میباشد. اول پادشاهان 4:24. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفسیر
تصویر تفسیر
هویدا کردن، ترجمه، بیان و آشکار ساختن، شرح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیده
تصویر تفسیده
بغایت گرم شده تفتیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیدن
تصویر تفسیدن
گرم شدن از تف آتش یا آفتاب تفیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسید
تصویر تفسید
تباهاندن تباه کردن تباهی انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیح
تصویر تفسیح
فراخی و فراخ کردن، توسیع
فرهنگ لغت هوشیار
سفرنگیدن نیکژیدن گزارش کردن بیان کردن شرح دادن، تشریح معنی و لفظ آیات قرآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیا
تصویر تفسیا
تافسیا، تاپسیا
فرهنگ لغت هوشیار
ژاژ خایی، دانا نمایی (ریشه واژه سوفسطایی بر گرفته از سوفیست یونانی است)، کانایی (کانا جاهل)
فرهنگ لغت هوشیار
پیشاب بیمار که پزشک از معاینه و تجزیه آن مرض را کشف کند، هر چیزیکه شخص را بچیزی دیگر دلالت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفساندن
تصویر تفساندن
گرم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیر بر تفسیر
تصویر تفسیر بر تفسیر
ایارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسان
تصویر تفسان
آنچه که از گرمی آفتاب یا آتش داغ شده باشد داغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیرات
تصویر تفسیرات
جمع تفسیر، سفرنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیق
تصویر تفسیق
فاسق شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیقات
تصویر تفسیقات
جمع تفسیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیل
تصویر تفسیل
ناروا ساختن متاع و درهم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیله
تصویر تفسیله
قسمی پارچه ابریشمی که از آن قبا و ازار و غیره دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسح
تصویر تفسح
فراخ ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسخ
تصویر تفسخ
قطعه قطعه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسر
تصویر تفسر
بیان و واضح و آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسه
تصویر تفسه
((تَ یا تُ سِ))
لکه سیاهی که روی چهره پیدا شود، خواستن هر چیزی، ویار، اندوه و بی تابی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفسیر
تصویر تفسیر
زند، گزاره
فرهنگ واژه فارسی سره
آسیب دیدن آلت تناسلی زن به هنگام اولین نزدیکی به طوری که
فرهنگ گویش مازندرانی