جدول جو
جدول جو

معنی تفرس - جستجوی لغت در جدول جو

تفرس
نظر انداختن و خیره شدن به چیزی برای فهم آن، مطلبی یا امری را به زیرکی از روی نشانه و علامت فهمیدن، به فراست دریافتن
تصویری از تفرس
تصویر تفرس
فرهنگ فارسی عمید
تفرس
(تَ ءَلْ لُ)
فراست بردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دانستن بعلامت و نشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دریافتن چیزی را در نظر اول بعلامات و آثار. (غیاث اللغات). تعرف به ظن صائب. (از اقرب الموارد). دریافت بفراست و زیرکی و ادراک و فهم و هوشیاری. (ناظم الاطباء) : به نظر تفرس از احوال باطن او تفحصی کرد. (سندبادنامه ص 189). از آنجا که صدق تفرس فطانت پادشاه بود دانست که... (جهانگشای جوینی). و چون جنیقای به حس عقل تفرس کرده بود... (جهانگشای جوینی) ، ثبات ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ثبات ورزیدن و درنگ کردن. (از اقرب الموارد) ، نمودن بمردم که او سوار ماهر بسواری است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فلان لیس بفارس و لکنه یتفرس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تفرس
فراست بردن، دانستن بعلامت و نشان، دریافت به زیرکی
تصویری از تفرس
تصویر تفرس
فرهنگ لغت هوشیار
تفرس
((تَ فَ رُّ))
با هوشیاری دریافتن و فهمیدن
تصویری از تفرس
تصویر تفرس
فرهنگ فارسی معین
تفرس
دریافت، درک، تفطن، بو بردن، به فراست در یافتن، به زیرکی درک کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفرج
تصویر تفرج
سیر و گشت، کنایه از گشایش یافتن، از تنگی و دشواری بیرون آمدن، زایل شدن غم و اندوه، کنایه از گشادگی خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحرس
تصویر تحرس
خود را نگهداری کردن، خود را از چیزی نگاه داشتن، پرهیز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرس
تصویر متفرس
کسی که از علامت ها و نشانه ها به چیزی پی می برد، باهوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
از کاری فارغ شدن، دست از کار کشیدن، برای کاری آماده شدن، در امری جهد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرد
تصویر تفرد
تنها شدن، یگانه شدن، یکه و تنها بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرق
تصویر تفرق
پراکنده شدن، پریشان گردیدن، جدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ءَلْ لُ)
فرونشستن سردی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکستن سورت سرما. (از اقرب الموارد) ، فرونشستن تب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زائل شدن غم و اندوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، انفراج و انکشاف اندوه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَرْ رِ)
تحصیل دانش نماینده بواسطۀ نشان و علامت. (ناظم الاطباء). داننده بعلامت و نشان. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که مطلبی را از راه علامت و نشانه دریابد: و متفرسان نجوم و متکیسان طب. (ترجمه محاسن اصفهان ص 125). و رجوع به تفرس شود، حکم کننده. (ناظم الاطباء). حکم کننده از روی علامت و صور ظاهری. (از فرهنگ جانسون) ، قیافه دان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که در سواری خود را ماهر مینمایاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفرس شود، آن که ادعای فارسی میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تترس
تصویر تترس
شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی کردن واژگان بیگانه را به روش فارسی دگرکردن و آرشی جز آرش آن ها نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارس
تصویر تارس
مرد با سپر سپر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجرس
تصویر تجرس
سخن گفتن، تکلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفرس
تصویر سفرس
یونانی تازی گشته مروارید گیا از گیاهان، زیبدار (ماگنولیا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفجس
تصویر تفجس
بزرگ نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
فارسی گشته کلمه ای که از زبان دیگر بفارسی آورده شده پارسی گردانیده: (برشکال مفرس برسکال است) (غیاث: برشکال)، توضیح این لفظ عربی نیست بلکه بشکل عربی مانند معرب ساخته شده و مفرس در عربی بمعنی آنچه برای دریدن نزد حیوان درنده گذاشته میشود ب میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسر
تصویر تفسر
بیان و واضح و آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرر
تصویر تفرر
خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرث
تصویر تفرث
پراکندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرج
تصویر تفرج
انس جستن، گشایش یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرد
تصویر تفرد
یگانه شدن، بی مانند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرع
تصویر تفرع
شعبه شعبه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
بذل کوشش و جهد کردن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرق
تصویر تفرق
پراکنده شدن، پریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرک
تصویر تفرک
شکسته سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعرس
تصویر تعرس
فریفتن بر زنان زنبارگی زندوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحرس
تصویر تحرس
پاسداشت در پناه شدن، پاس داشتن، پاسداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرس
تصویر متفرس
نشانه دان، سوار کار نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارس
تصویر تارس
((رِ))
مرد با سپر، سپردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرج
تصویر تفرج
گردش
فرهنگ واژه فارسی سره
بافراست، فراستمند، باهوش، ذکی، باذکاوت، زیرک
فرهنگ واژه مترادف متضاد