جدول جو
جدول جو

معنی تفراجه - جستجوی لغت در جدول جو

تفراجه
(تِ جَ)
مرد بددل سست. تفرجاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترانه
تصویر ترانه
(دخترانه)
زیبا، صاحب جمال، سرود، نغمه، آواز، سخن معمولاً موزون که با موسیقی خوانده می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیراژه
تصویر تیراژه
(دخترانه)
رنگین کمان، قوس قزح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیراژه
تصویر تیراژه
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، تویه، آلیسا، قزح، آدینده، تربیسه، قوس و قزح، آژفنداک، سویسه، تربسه، شدکیس، نوشه، ایرسا، نوسه، تیراژی، رخش، درونه، آفنداک، کلکم، نوس، آزفنداک، ترسه، سرگیس، توبه، سدکیس، سرکیس، سرویسه، کرکم، اغلیسون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفرازه
تصویر آفرازه
شعلۀ آتش، زبانۀ آتش، برای مثال خلیل وار بتان بشکند که نندیشد / ز آفرازۀ نمرود منجنیق افراز (سوزنی - ۲۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ جَ)
نام شهریست که نوشیروان آباد کرده بود، در کنار دریای مصر و مادر عذرا از آن شهر است. (برهان) (آنندراج). نام شهریست که مادر عذرا معشوقۀ وامق از آنجا بود و آن شهر بناکردۀ نوشیروان است. (فرهنگ خطی). نام شهریست از ابنیۀ انوشیروان بر کنار دریای مصر. (انجمن آرای ناصری). نام شهری آبادان کردۀ انوشیروان، کذا فی عجائب البلدان. (شرفنامۀ منیری). نام شهریست که مادر عذرا از آنجا بود و بناکردۀ نوشیروانست. (مجمعالفرس) :
به افرنجه افراطن نامدار
یکی پادشاهی بدی کامکار.
عنصری (از مجمعالفرس).
ز مصر و ز افرنجه و روم و روس
بیاراست لشکر چو چشم خروس.
نظامی.
نه مصر و نه افرنجه ماند نه روم
گدازند از آن کوه آتش چو موم.
نظامی.
بر افرنجه آورد ازآنجا سپاه
وز افرنجه بر اندلس کرد راه.
نظامی.
ز یونان و افرنجه و مصر و شام
نه چندانک برگفت شاید بنام.
نظامی.

دریای افرنجه، نام دریائی در دیار فرنگ:
ز دریای افرنجه تا رود نیل
بجوش آمد از بانگ طبل رحیل.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اِ غَ)
نام شهریست به اندلس از اعمال مارده که زیتون بسیار دارد. فرنگیها به سال 543 هجری قمری در عهد علی بن یوسف بن تاشفین آنرا متصرف شدند. (از معجم البلدان). و رجوع به الحلل السندسیه ج 2صص 212- 220 و فهرست آن و روضات الجنات ص 65 شود
قصبه ایست در خطۀآراغوان از کشور اسپانیا. (از قاموس الاعلام ترکی) ، آمیزش. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اختلاط. (از اقرب الموارد) ، جماعت، بلا. (ناظم الاطباء). این کلمه از مادۀ فرر و افر هر دو آمده است
شهری به اندلس از اعمال مارده. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی از دهستان مشهد ریزۀ بالا ولایت باخرز است که در بخش طیبات شهرستان مشهد واقع است و 537 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
به معنی معشوق. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) :
روزی ننهاد ایزد، در عمر چنان چیزی
معشوقۀ وامق را، تورانۀ رامین را.
پوربهاء (ازفرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تَ جِ مَ)
تراجم. جمع واژۀ ترجمان و ترجمان. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تُ رَ ءَ)
رجوع به تدراء شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ / رِ جَ)
گروهی است از مردم، معرب افرنگ. (منتهی الارب). ملت بزرگی که آنان را شهرهای وسیع و کشورهای بسیاری است و ایشان نصارا هستند و منسوبند به یکی از اجداد خود که نام او فرنجش بوده و خود فرنگ میگفتند. آنان مجاور روم و رومیان و در شمال اندلس در جهت شرق روم هستند. و دارالملک آنان شهر بزرگی بنام نوکبرده بود و در حدود صدوپنجاه شهر داشتند و اول شهر آنان بسمت مسلمانان قبل از اسلام جزیره رودس روبروی اسکندریه در میان بحرالشام بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تِ رِ)
تفراجه. رجل ٌ تفرجاء، مرد بددل سست. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ تُ)
سایه انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فیات الشجره تفیاءه و فیاه تفیاءه، با سایه قرار داد او را و برگردانید او را. (از ناظم الاطباء) ، حرکت دادن باد شاخه ها را. (از اقرب الموارد) ، حرکت دادن زن موی خود را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژِ)
قوس قزح. (اوبهی) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 529) (ناظم الاطباء). آزفنداک. نوشه. انطلیسون. کمر رستم. کمردون. طوق بهار. قوس قزح. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توسه. رخش. سریر. سدکیس. قالیچۀ فاطمه. کمان رستم. (یادداشت ایضاً). رجوع به تیرازه و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
قوس قزح. (انجمن آرا) (آنندراج). تیراژه
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
لرزان از هر چیزی. (ناظم الاطباء) : امراءه رجراجه، التی یرجرج علیهاالحمها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زن رجراجه، زنی که سرین او در حرکت لرزان باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آن لشکر که می جنبد و نتواند رفت از انبوهی. (مهذب الاسماء) ، گل تنک بد ولرزان. (ناظم الاطباء). و رجوع به رجرجه شود، کتیبه رجراجه، ای تموج من کثرتها. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
دهی است به بحرین. (منتهی الارب) (آنندراج). قریه ای است از آن عبدالقیس در بحرین. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ جَ)
معرب افرنگ و بمعنای آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فیروزآبادی). افرنج. معرب فرنگ. سرزمین اروپائیان غربی را مسلمانان افرنجه نامیده اند. (فرهنگ فارسی معین) :
خواهی برو صدّیق شو خواهی برو افرنگ شو.
مولوی (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
بمعنی زیب و فر. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
فر و افرنگ به تو گیرد دین
منبر از خطبۀ تو آراید.
دقیقی (از آنندراج).
ز حسن روی تو دارد عروس ملک افرنگ.
منصور شیرازی (از آنندراج).
و بدین معنی افرنگ و اورنگ نیز آمده. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(نِ جَ)
نفراج. (منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به نفراج شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل. محلی دشت و معتدل است و 160 تن سکنه دارد. آب آنجا از انگنارود و محصول آن برنج، مختصری غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ / زِ)
شعلۀ آتش. فتیله. (از فرهنگ جهانگیری) :
کنم ز آتش طبع توافرازه بلند
ز آفرین تو اگر باشد افروزۀ من.
سوزنی.
نرم گشته به بوس و لابۀ من
گرم گشته به افرازۀ من.
سوزنی.
- آتش افرازه، افرازندۀ آتش. آتش زنه. آنچه آتش را فروزد
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
شعله. زبانه. لهب:
کنم ز آتش طبع تو آفرازه بلند
ز آفرین تو گر باشد آفروزۀ من.
سوزنی.
خلیل وار بتان بشکند که نندیشد
زآفرازۀ نمرود منجنیق انداز.
سوزنی.
گشت ز انگشت آفرازۀ دوزخ
نیمه تن او کباب و نیمه مهرّا.
سوزنی.
نرم گشته به لوس و لابۀ من
گرم گشته به آفرازۀ من.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(تِ رِ جَ)
شکاف قبا و شکاف داربزین و شکاف انگشتان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، تفاریج
لغت نامه دهخدا
(تِ رِ جَ)
رجل تفرجه، مرد بددل سست. و بالنون لغهٌ فیها. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) و رجوع به تفراجه و تفرجاء شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
نام قدیم بیت اللحم واقع در فلسطین است. (از قاموس الاعلام ترکی). اسم سابق بیت اللحم بود. ازسفر اول تواریخ مستفاد میشود که افراته اسم مردی بود که بیت اللحم را برپا کرد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفرجات
تصویر تفرجات
جمع تفرج
فرهنگ لغت هوشیار
جای تفرج گردشگاه جایی که شادمانی آورد جای کشت و گذارمانند باغ و مرغزار و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیراژه
تصویر تیراژه
تیراژدی (قوس و قزح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفرازه
تصویر آفرازه
شعله زبانه لهب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیراژه
تصویر تیراژه
((ژَ یا ژِ))
تیراژی، رنگین کمان، قوس و قزح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آفرازه
تصویر آفرازه
((زِ))
شعله، زبانه
فرهنگ فارسی معین
رنگین کمان، قوس وقزح، تیراژی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی