کسی را گفتن من فداء تو باد. (تاج المصادر بیهقی). کسی را گفتن که جان من فدای تو باد. (زوزنی). سر بهای تو باد بهای من، گفتن. یقال: فداه، اذا قال له جعلت فداک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
کسی را گفتن من فداء تو باد. (تاج المصادر بیهقی). کسی را گفتن که جان من فدای تو باد. (زوزنی). سر بهای تو باد بهای من، گفتن. یقال: فداه، اذا قال له ُ جعلت ُ فداک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ببالا برشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برآمدن بر کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، به نشیب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). از بالای کوه فرود آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، چیزی را فرع کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، برآوردن مسئله ها را از اصل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فرع کشتن. (تاج المصادر بیهقی). کشتن فرع را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذبح کردن فرع را، فزونی و فخر کردن در قوم خود، تفریق بین قوم خود و دیگران. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح بدیع) آن است که شاعر وصفی آغاز کند به صیغت نفی و گوید نیست فلان چیز که چنین و چنین است و نیست فلان چیز که چنین و چنین است بهتر از فلان. یا بیشتر از فلان. و این صنعت در اشعار عرب بسیار است و اما در اشعار عجم چنان باشد که صیغت نفی در تشبیه تفضیل بکار دارند چنانکه گفته اند: سبز دریاکه برآشوبد و برخیزد موج که ز بیم غرقش خلق بود اندروا نه عطابخش تر از خواجه که خوشنود بود آن وزیر ملک مشرق تاج الامرا. و این صنعت در شعر فارسی رونقی ندارد. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 279). قرار دادن چیزی پس از چیز دیگر بخاطر احتیاج شی ٔ سابق به لاحق. (از تعریفات جرجانی)
ببالا برشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برآمدن بر کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، به نشیب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). از بالای کوه فرود آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، چیزی را فرع کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، برآوردن مسئله ها را از اصل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فَرَع کشتن. (تاج المصادر بیهقی). کشتن فرع را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ذبح کردن فرع را، فزونی و فخر کردن در قوم خود، تفریق بین قوم خود و دیگران. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح بدیع) آن است که شاعر وصفی آغاز کند به صیغت نفی و گوید نیست فلان چیز که چنین و چنین است و نیست فلان چیز که چنین و چنین است بهتر از فلان. یا بیشتر از فلان. و این صنعت در اشعار عرب بسیار است و اما در اشعار عجم چنان باشد که صیغت نفی در تشبیه تفضیل بکار دارند چنانکه گفته اند: سبز دریاکه برآشوبد و برخیزد موج که ز بیم غرقش خلق بود اندروا نه عطابخش تر از خواجه که خوشنود بود آن وزیر ملک مشرق تاج الامرا. و این صنعت در شعر فارسی رونقی ندارد. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 279). قرار دادن چیزی پس از چیز دیگر بخاطر احتیاج شی ٔ سابق به لاحق. (از تعریفات جرجانی)
بدخوار گردانیدن مادر کودک را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هر دو گوش خر بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جدعاً لک گفتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب). و آن دعائی است و معنی آن اینست که خداوند او را گرفتار جدع کند یعنی خیر را از او قطع نماید و او را ناقص و معیوب سازد، پژمرده کردن قحط گیاه را بسبب انقطاع باران. (اقرب الموارد). پژمرده کردن قحط گیاه را. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) : و غیث مریع لم یجدع نباته ولته افانین السماکین اهلب. ابن مقبل (از اقرب الموارد). ، سخت بریدن لب یا گوش یا بینی. (آنندراج) ، حبس کردن. (آنندراج)
بدخوار گردانیدن مادر کودک را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هر دو گوش خر بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جدعاً لک گفتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب). و آن دعائی است و معنی آن اینست که خداوند او را گرفتار جدع کند یعنی خیر را از او قطع نماید و او را ناقص و معیوب سازد، پژمرده کردن قحط گیاه را بسبب انقطاع باران. (اقرب الموارد). پژمرده کردن قحط گیاه را. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) : و غیث مریع لم یجدع نباته ولته افانین السماکین اهلب. ابن مقبل (از اقرب الموارد). ، سخت بریدن لب یا گوش یا بینی. (آنندراج) ، حبس کردن. (آنندراج)