جدول جو
جدول جو

معنی تفاصح - جستجوی لغت در جدول جو

تفاصح
به تکلف فصاحت نشان دادن، تشبه به فصحا، تیززبانی، چرب زبانی
تصویری از تفاصح
تصویر تفاصح
فرهنگ فارسی عمید
تفاصح
(تَءْ)
شیوازبانی نمودن که نباشد. (زوزنی). تفصح. (منتهی الارب). به تکلف فصاحت نمودن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، به زبان عرب سخن گفتن مرد عجمی، زبان آور شدن مرد عربی. (ناظم الاطباء). به همه معانی رجوع به تفصح شود
لغت نامه دهخدا
تفاصح
فصاحت نشان دادن
تصویری از تفاصح
تصویر تفاصح
فرهنگ لغت هوشیار
تفاصح
((تَ صُ))
تظاهر به فصیح بودن، چرب زبانی
تصویری از تفاصح
تصویر تفاصح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفاح
تصویر تفاح
سیب، میوه ای تقریباً گرد با پوست زرد، قرمز یا سبز، گوشت سفید، خوشبو و خوش طعم که چند نوع است، درختی از تیرۀ گل سرخیان، دارای برگ های بیضی و دندانه دار که شکوفه های سفید و صورتی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ءَهَْ هَُ هْ)
شیوازبانی نمودن. (تاج المصادر بیهقی). زبان آور شدن مرد عربی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، به زبان عرب سخن گفتن اعجمی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به تکلف فصاحت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تفاصح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صَ)
دوم پادشاهان 15:16 بگمان ’کاندر’ در موقع تفسیح حالیه که در جنوب نابلس می باشد، واقع بوده است لکن سایرین گمان برده اند که در نزدیکی رود اردن یا در نزدیکی ترصه بوده است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تُفْ فا)
سیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی سیب که میوۀ معروف است. (غیاث اللغات) (آنندراج). میوۀ معروف. ج، تفافیح واحد آن تفاحه و تصغیر آن تفیفیحه. (از اقرب الموارد). به فارسی سیب نامند. شیرین او در اول گرم و در دویم تر. و ترش او در اول دویم سرد و خشک و ترش شیرین او که میخوش نامند در حرارت و برودت معتدل و در اول خشک و مجموع او مقوی دل و دماغ و جگر و جهت خفقان و عسرالنفس نافعند و شیرین او مفرح و ملطف روح حیوانی و سریعالاستحاله و به صفرائی که در معده باشد و با قوه تریاقیه و پختۀ او جهت سرفۀ... و آب او با شراب و گوشت آب، جهت رفع عشی مجرب. و آب او در معاجین مفرحه مقوی فعل آن و اکثار خوردن او باعث تبهای مرکبه و نسیان و مولد ریاح و مصلحش اغذیۀ لطیفه است و ترش او قابض و مسکن عطش و موافق معده صفراوی. و پختۀ او در خمیر جهت اسهال و مصلح ادویۀ سمیه و خشک کردۀ او با آب انار و ادویۀ مناسبه جهت تقویت معده واسهال صفراوی و تسکین قی نافع. و اکثار او مضر سینه و موروث ذات الریه و ریاح عروق و مصلحش گلقند و دارچین است. ترش و شیرین او مولد خلط صالح و در افعال مثل ترش است و نارس او بیمزه و مولد خلط خام و ضماد اودر ابتدای اورام حاره نافع. و سیب تلخ قابضتر از همه و عصارۀ سیب و عصارۀ برگ او جهت سموم مفید و قدرشربتش تا هفت مثقال است و شکوفۀ او با ادویۀ موافقه جهت رفع اخلاط متعفنۀ سینه و با ادویۀ مفرحه جهت تفریح مؤثر است و گویند اقسام سیب هر گاه بخلط حار، که در معده باشد برسد دفع او میکند. و رب سیب ترش که آب آن را بدون شیرینی به قوام آورده باشند، در آخر اول سرد و در رطوبت و پوسته معتدل و جهت غلبۀ صفرا و غلیان خون و اسهال صفراوی و قی آن، و رفع غم و الم سوداوی نافع. و مضر اسهال دموی و شش و رب شیرین او در افعال قویتر از سیب شیرین است و شربت سیب جهت سموم و وبا و تفریح قلب بسیار مؤثر و مربای او در جمع افعال بهتر است از مفرد او. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به ترجمه صیدنه و بحرالجواهر و اختیارات بدیعی و ترجمه ابن البیطار ج 1 ص 311 شود:
گهی ز گریۀ تو زرد دیدۀ نرگس
گهی ز خندۀ تو سرخ چهرۀ تفاح.
مسعودسعد.
تفاح جان و گلشکر عقل شعر اوست
کاین دو به ساوه هست سپاهان شناسمش.
خاقانی.
ز گلشکر لفظ و تفاح خلقش
شماخی نظیر صفاهان نماید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکدیگر را نصیحت کردن. (زوزنی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَخْ خُ)
در مجلس فراخ وانشستن. (زوزنی). فراخ نشستن در مجلس، یقال: تفاسحوا فی المجلس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تفسح. (اقرب الموارد). و رجوع به تفسح شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ یَ)
از هم جدا کردن و فرق نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَدْ دی)
پشت بسوی یکدیگر کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). پشت بر پشت یکدیگر قرار دادن گروه، کما تقول: تقابلوا و تظاهروا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
سخن پوشیده بهم گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تخافت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
فصیح با حشمت. (ناظم الاطباء). به تکلف فصاحت نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاصح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تناصح
تصویر تناصح
یکدیگر را نصیحت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاتح
تصویر تفاتح
همسخنی در پوشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاصل
تصویر تفاصل
فرق نمودن و جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاح
تصویر تفاح
سیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفصح
تصویر تفصح
به تکلف فصاحت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناصح
تصویر تناصح
((تَ صُ))
یکدیگر را اندرز دادن، به هم پند گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاح
تصویر تفاح
((تُ فّ))
سیب
فرهنگ فارسی معین