جدول جو
جدول جو

معنی تغمر - جستجوی لغت در جدول جو

تغمر
(دَ سَ قَ)
آب اندک خوردن. (زوزنی). بکاسه خرد آب خوردن یا کمتر از سیری آن خوردن. یقال: تغمر البعیر، ای لم یرو، یعنی سیراب نشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رنگ کردن به زعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غمره بر روی مالیدن زن جهت صفای رنگ، گیاه غمیر چریدن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تغمد
تصویر تغمد
فروپوشیدن، پوشاندن، پوشاندن عیب و گناه و جز آن، پر کردن ظرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنمر
تصویر تنمر
پلنگی نمودن، مثل پلنگ شدن، کنایه از تندخویی کردن، خشم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغیر
تصویر تغیر
از حال خود برگشتن و حالت دیگر به خود گرفتن، دگرگون شدن، با تندی و خشم سخن گفتن، خشم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشمر
تصویر تشمر
به سرعت رفتن، گذشتن، با ناز و تکبر خرامیدن و رفتن، آمادۀ کاری شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکمر
تصویر تکمر
تیری که بر سر آن پیکان نباشد، تیر بی پیکان، تخمار، تکمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغار
تصویر تغار
ظرف سفالی بزرگ که در آن ماست می ریزند، ظرفی که آرد گندم یا جو را در آن خمیر کنند، لاوک، کنایه از آذوغه
ممرز، درختی جنگلی که از چوب آن در صنعت و از میوۀ آن برای تهیۀ روغن استفاده می شود، تغر، مرز، جلم
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ غَمْ مِ)
رنگ شدۀ با زعفران. (از تاج العروس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ابن یواکیم بن منصور بن سلیمان طانیوس اده ملقب به ملاظ، شاعر و دانشمند علوم قضائی است که بسال 1856 میلادی به عبدا (لبنان) متولد شد و پس از فراگرفتن مقدماتی به بیروت رفت و به تحصیل فقه اسلامی پرداخت و در مدرسه مارونیه و سپس در مدرسهالیهود تدریس کردو بریاست دارالانشاء محکمۀ کسروان نایل گشت، آنگاه عضو محکمۀ زحله و محکمۀ شوف شد، پس از آن بریاست دارالانشاء دایرۀ حقوق استینافیۀ لبنان رسید، در پایان عمر خللی در شعور او راه یافت و یک سال در غفلت ودوری از مردمان بسر برد و سپس بسال 1914 میلادی درگذشت، (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1795)، زرکلی در اعلام افزاید او را اشعاری است که مقداری از آنها را در دیوان ملاظ جمعآوری کرده اند، (اعلام زرکلی ج 1 صص 161 - 162)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
خداوند خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دارندۀ خرمای فراوان. (اقرب الموارد). آنکه خرما دارد. خرمافروش. یقال: رجل تامر... ای ذوتمر. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از تغمد
تصویر تغمد
پوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
منگ برد بردن در منگیا (قمار)، زن بردن، زن فریفتن، مهتابکاری انجام کاری در مهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغمر
تصویر دغمر
بد خوی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی ازتیره شاه پسند که بصورت درخت یا درختچه میباشد. اصل آن از هندوستان و افریقای مرکزی است و در نواحی جنوبی ایران نیز یافت شود. برگش بیضوی کامل و سطح فوقانی پهنکش سبز رنگ و سطح تحتانی پهنک سفید است. پوست آن در تداوی بعنوان مدر مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغسر
تصویر تغسر
در همی
فرهنگ لغت هوشیار
کمر بستن، آستین بالا زدن، چابکی آستین بر زدن دامن برچیدن، آماده شدن، چابکی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضمر
تصویر تضمر
پوست ترنجیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذمر
تصویر تذمر
خود نکوهی، بد پیمانی، ترساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغیر
تصویر تغیر
برگردیدن از حال خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکمر
تصویر تکمر
تیر بی پیکان که بجای پیکان گرهی از چوب یا استخوان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغار
تصویر تغار
طرف سفالی بزرگی که در آن ماست می ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغمذ
تصویر تغمذ
گناه پوشی، آگندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتمر
تصویر تتمر
خشم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنمر
تصویر تنمر
پلنگ خویی زشتخویی بر آشفتن مانند پلنگ شدنتند خویی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تومر
تصویر تومر
غده، توده ای از نسج غیر مادی در بدن
فرهنگ لغت هوشیار
امیری کردن، مشورت کردن میری کردن چیره شدن خرما فروش خرما فروش. نیک نگریستن در نگرستن اندیشه کردن اندیشیدن، درنگ. ج: تاملات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تأمر
تصویر تأمر
((تَ أَ مُّ))
فرمان راندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تامر
تصویر تامر
((مِ))
خرمافروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنمر
تصویر تنمر
((تَ نَ مُّ))
مانند پلنگ شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغار
تصویر تغار
((تَ))
ظرف سفالی بزرگ که در آن ماست ریزند، ظرفی گلین که در آن آرد گندم و جو را خمیر کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغیر
تصویر تغیر
((تَ غَ یُّ))
دگرگون شدن، برآشفتن، گردش، پرخاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغمد
تصویر تغمد
((تَ غَ مُّ))
پوشاندن، فروپوشیدن، ظرف را پر کردن
فرهنگ فارسی معین
((مَ))
گیاهی از تیره شاه پسند که به صورت درخت یا درختچه می باشد. اصل آن از هندوستان است و در نواحی جنوبی ایران نیز یافت می شود. برگش بیضوی کامل و پوست آن در تداوی به عنوان مدر مستعمل است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشمر
تصویر تشمر
((تَ شَ مُّ))
دامن بالا زدن، دامن در چیدن، آماده کاری شدن، به سرعت گذشتن، تشمیر
فرهنگ فارسی معین
جهش، تنوّع، نوسان
دیکشنری اردو به فارسی