جدول جو
جدول جو

معنی تغسیل - جستجوی لغت در جدول جو

تغسیل
غسل دادن، شستشو کردن، مبالغه کردن در شستن
تصویری از تغسیل
تصویر تغسیل
فرهنگ فارسی عمید
تغسیل
(بَ)
مبالغه نمودن در شستن اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاک گردانیدن گناه و جز آن: غسل اﷲ حوبک، ای طهرک. (از اقرب الموارد) ، بسیار گاییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تغسیل
غسل دادن
تصویری از تغسیل
تصویر تغسیل
فرهنگ لغت هوشیار
تغسیل
((تَ))
غسل دادن
تصویری از تغسیل
تصویر تغسیل
فرهنگ فارسی معین
تغسیل
تطهیر، شستشو، غسل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ)
بسیارشیر گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیاررسل گردیدن قوم. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). یعنی شیر مواشی آنان (قوم) فراوان شدن. (از متن اللغه) ، هموار و آرمیده و پیدا خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ترتیل و تأنی در قرائت. رجوع به ترتیل شود، شیر دادن شتر بچگان را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). شیر دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیوکندن (بیفکندن) حیوان موی و پر و پشم. (تاج المصادر بیهقی). پروی (؟) بیفکندن حیوان. (زوزنی). پر و پشم و موی بیفکندن حیوان. (آنندراج). تولک کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به نسل شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بغالیه بیالودن. (زوزنی). نیک غالیه بکار داشتن. (تاج المصادر بیهقی). غالیه مالیدن بر موی کسی: غلله بالغالیه تغلیلا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). غالیه بر ریش مالیدن. (از اقرب الموارد) ، منسوب بخیانت کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، غلاله. (نوعی زیرپوش) در زیر لباس پوشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تقصیر کردن، به پستی واداشتن نفس خود را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مکروه داشتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مکروه و ناخوش داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَفْ فُ)
نزدیکی جستن. (زوزنی). نزدیکی جستن به چیزی و کاری کردن که بدان نزدیکی و تقرب دست دهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال:وسل اﷲ تعالی وسیله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَوْ وُ)
فسل خواندن. (زوزنی). نبهره خواندن و رذل شمردن، ناروان ساختن متاع و درهمها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ سَ)
به انگوین پروردن. (تاج المصادر بیهقی). به انگبین بپروردن. (زوزنی). طعام ساختن با انگبین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مانند عسل شدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، انگوین توشه دادن. (تاج المصادر بیهقی). با انگبین توشه دادن. (زوزنی). توشه دادن انگبین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عسل دادن قوم را و یا خورانیدن عسل به آنان. (از اقرب الموارد) ، انگبین فراهم آوردن زنبوران در خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عسل ساختن زنبوران عسل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ دو دَ)
به غفلت منسوب کردن. (تاج المصادر بیهقی). بی خبر خواندن و غافل شمردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به غفلت نسبت کردن. (آنندراج). غافل نامیدن کسی را. (از ذیل اقرب الموارد) ، احمق گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). گول گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غافل گردانیدن کسی را. (از ذیل اقرب الموارد) ، کافی بودن ترا غیر تو با وجود غفلت تو، پوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
درهم پیچیده شاخ، و سایه افکن شدن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بسیارمال گردیدن قوم و بسیار انبوه گشتن آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غسل آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غِسْ سی)
گشن که گشنی بسیار کند و باردار نسازد و همچنین است مرد. (از منتهی الارب) : فحل غسیل، ای کثیر الضراب و لایلقح، و کذا الرجل. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شسته. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ج، غسلی ̍، غسلاء، غسالی ̍. یقال: هم غسلی و غسلاء، و هن غسالی. (منتهی الارب) (آنندراج). شسته شده. مغسول. مغسوله. (اقرب الموارد). غسل داده شده. غسل شده. رجوع به غسل و غسل شود، گشن که گشنی بسیار کند و باردار نسازد و همچنین است مرد. (از منتهی الارب) (آنندراج). فحل غسیل، ای کثیر الضراب و لایلقح. و کذا الرجل. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غسیل
تصویر غسیل
شسته شسته، غسل داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغسل
تصویر تغسل
خود شویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبسیل
تصویر تبسیل
مکروه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسیل
تصویر تاسیل
تیز کردن سر چیزی، دراز کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسیل
تصویر توسیل
نزدیکی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیل
تصویر تفسیل
ناروا ساختن متاع و درهم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغفیل
تصویر تغفیل
فرناساندن، فرناسیده دانستن فرناک دانستن سویساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغلیل
تصویر تغلیل
منسوب به خیانت کردن کسیرا، در زیر لباس پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسیل
تصویر تعسیل
انگبین ساختن، انگبینی کردن (انگبین عسل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغسیلات
تصویر تغسیلات
جمع تغسیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسیل
تصویر غسیل
((غَ))
شسته، غسل داده شده
فرهنگ فارسی معین