جدول جو
جدول جو

معنی تغسل - جستجوی لغت در جدول جو

تغسل(بَ)
غسل آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تغسل
خود شویی
تصویری از تغسل
تصویر تغسل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توسل
تصویر توسل
به وسیلۀ چیزی به کسی نزدیکی جستن، وسیله قرار دادن، دست به دامن شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغسیل
تصویر تغسیل
غسل دادن، شستشو کردن، مبالغه کردن در شستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترسل
تصویر ترسل
رساله نوشتن، نامه نوشتن، نامه نگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغزل
تصویر تغزل
غزل سرایی کردن، شعر عاشقانه
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
غالیه بکار داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). خود را خوشبوی مالیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درآمدن در چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ترشروی شدن از غضب. (از اقرب الموارد). ترشروی گردیدن از خشم یا از شجاعت. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناخوش داشتن دیدار کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کراهت داشتن کسی را. (از قطر المحیط) ، ترک کردن ملاقات کسی. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
درهم پیچیده شاخ، و سایه افکن شدن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بسیارمال گردیدن قوم و بسیار انبوه گشتن آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
از حال بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). گوناگون شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تنکر. (اقرب الموارد) ، هلاک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گمراه کردن: تغولتهم الغیلان، اضلتهم عن المحجه. (از اقرب الموارد). فلاه تغول، ای لیست بینه الطریق تضلل اهلها و تغولها اشتباها و تلونها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
غسل دهنده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ رَ)
غفلت ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تغفله تحین غفلته و تعمدها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مبالغه نمودن در شستن اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاک گردانیدن گناه و جز آن: غسل اﷲ حوبک، ای طهرک. (از اقرب الموارد) ، بسیار گاییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مشتبه و آمیخته گردیدن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). التباس و اختلاط کار. (از اقرب الموارد) ، پیچیده و درهم گردیدن رشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چوب در پارگین افتادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: تغسر الغدیر اذا وقع فیه العیدان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ)
بمعنی تکسک است که دانه و هستۀ انگور باشد. (برهان) (از آنندراج). تکس و تکژ و هسته و تخم انگور. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکز و تکژ و تکس و تکسک و تکش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَسْ سِ)
غسل آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). به دقت شویندۀ خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغسل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَسْ سِ)
داروها که بیماری سپیدۀ چشم و مانند آن را زایل کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صفت دارویی مغسل. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تُغُلْ لِ)
وقع فی وادی تغلس (ممنوعه مضافه) ،یعنی در بلا و سختی زشت افتاد و الاصل فیه ان الغارات کانت تقع بکره بغلس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
جای مرده شستن
فرهنگ لغت هوشیار
ترانه سرایی، مهر ورزی، غزل سرایی کردن شعر عاشقانه گفتن، عشق ورزیدن، غزل سرایی، عشق ورزی، جمع تغزلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغسل
تصویر متغسل
بر شنوم کننده (برشنوم غسل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسل
تصویر ترسل
نامه نگاری، رساله نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغول
تصویر تغول
گوناگونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغفل
تصویر تغفل
غفلت ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغسیل
تصویر تغسیل
غسل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغسر
تصویر تغسر
در همی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسل
تصویر توسل
نزدیکی جستن، نزدیکی یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
خوی و عادت و خلق پدر گرفتن فرانسوی شرابه (جواهرات سلطنتی ایران) : منگوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبسل
تصویر تبسل
ترشروئی از غضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغسیل
تصویر تغسیل
((تَ))
غسل دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
((مِ سَ))
چیزی که با آن چیزی را بشویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
((مَ سَ))
جای مرده شستن، جمع مغاسل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توسل
تصویر توسل
((تَ وَ سُّ))
دست به دامان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغزل
تصویر تغزل
((تَ غَ زُّ))
غزل سرایی کردن، شعری عاشقانه گفتن، عشق ورزیدن، غزل سرایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسل
تصویر ترسل
((تَ رَ سُّ))
نامه نوشتن، نامه نگاری
فرهنگ فارسی معین