با هم به غزل سخن گوینده و عشق ورزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یک دیگر را مشغول به عشقبازی و ناز و کرشمه کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغازل شود
با هم به غزل سخن گوینده و عشق ورزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یک دیگر را مشغول به عشقبازی و ناز و کرشمه کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغازل شود
جمع واژۀ مغزل (م ز / م ز / م ز) . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغزل شود، لکلک. (دزی ج 1 ص 6). و رجوع به همین کلمه شود، کنده های خرمن کوب. (منتهی الارب). عمودهای نورج. (ناظم الاطباء). عمودهای نورج که بدان خرمنها راکوبند. (از اقرب الموارد). ستونها و چوبهای گردونی است که به او خرد کرده می شود خرمنها. (شرح قاموس)
جَمعِ واژۀ مغزل (م َ زَ / م ِزَ / م ُ زَ) . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغزل شود، لکلک. (دزی ج 1 ص 6). و رجوع به همین کلمه شود، کنده های خرمن کوب. (منتهی الارب). عمودهای نورج. (ناظم الاطباء). عمودهای نورج که بدان خرمنها راکوبند. (از اقرب الموارد). ستونها و چوبهای گردونی است که به او خرد کرده می شود خرمنها. (شرح قاموس)
غفلت نمودن بی غفلت. (زوزنی). بقصد غافل شدن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ناآگاهی نمودن. (دهار). خود را غافل وانمودن. (آنندراج). غفلت و بی خیری و بی التفاتی. (ناظم الاطباء). تیغ و شمشیر از تشبیهات اوست و با لفظداشتن و کردن و زدن مستعمل. (آنندراج) : اثر نعمت تو بر ما، زان بیشتر است که توان آورد آن را به تغافل کفران. فرخی. ای متغافل بکار خویش نگه کن چند گذاری چنین جهان به تغافل. ناصرخسرو. ای دوست غم تو سر بسر سوخت مرا چون شمع به بزم درد افروخت مرا من گریۀ سوز دل نمی دانستم استاد تغافل تو آموخت مرا. خاقانی. رفت جوانی بتغافل بسر جای دریغ است دریغی بخور. نظامی. اگرچه مالک رقی و پادشاه بحقی همت حلال نباشد ز خون بنده تغافل. سعدی. بمیر از درد ای دشمن که هم در عرصۀ محشر نسازم خشک از خون تو شمشیر تغافل را. ظهوری (از آنندراج). خوش آشکار تیغ تغافل زدی و ماند در گردن نگاه نهان خونبهای ما. ظهوری (ایضاً). ، چشم پوشی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سوگند دروغ یاد کردن. (از اقرب الموارد)
غفلت نمودن بی غفلت. (زوزنی). بقصد غافل شدن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ناآگاهی نمودن. (دهار). خود را غافل وانمودن. (آنندراج). غفلت و بی خیری و بی التفاتی. (ناظم الاطباء). تیغ و شمشیر از تشبیهات اوست و با لفظداشتن و کردن و زدن مستعمل. (آنندراج) : اثر نعمت تو بر ما، زان بیشتر است که توان آورد آن را به تغافل کفران. فرخی. ای متغافل بکار خویش نگه کن چند گذاری چنین جهان به تغافل. ناصرخسرو. ای دوست غم تو سر بسر سوخت مرا چون شمع به بزم درد افروخت مرا من گریۀ سوز دل نمی دانستم استاد تغافل تو آموخت مرا. خاقانی. رفت جوانی بتغافل بسر جای دریغ است دریغی بخور. نظامی. اگرچه مالک رقی و پادشاه بحقی همت حلال نباشد ز خون بنده تغافل. سعدی. بمیر از درد ای دشمن که هم در عرصۀ محشر نسازم خشک از خون تو شمشیر تغافل را. ظهوری (از آنندراج). خوش آشکار تیغ تغافل زدی و ماند در گردن نگاه نهان خونبهای ما. ظهوری (ایضاً). ، چشم پوشی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سوگند دروغ یاد کردن. (از اقرب الموارد)