جدول جو
جدول جو

معنی تغازل - جستجوی لغت در جدول جو

تغازل
عشق ورزیدن برای مثال بالله به چنین فصل مباح است نشستن / با طرفه غزالان ز پی عیش و تغازل (قاانی - ۵۱۴)
تصویری از تغازل
تصویر تغازل
فرهنگ فارسی عمید
تغازل
(بَ عَ ثَ)
بایکدیگر عشق برزیدن. (زوزنی). عشق ورزیدن. (دهار). با هم به غزل سخن گفتن و عشق ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکلف غزل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تغازل
ترانه خوانی، هماغوشی
تصویری از تغازل
تصویر تغازل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تغزل
تصویر تغزل
غزل سرایی کردن، شعر عاشقانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغافل
تصویر تغافل
خود را به غفلت زدن، خود را غافل وانمود کردن، چشم پوشی کردن و نادیده انگاشتن و اظهار بی خبری کردن، غفلت ورزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنازل
تصویر تنازل
فرود آمدن، با هم پیکار کردن، فروتنی و کناره گیری از مقام
فرهنگ فارسی عمید
(بَ عَ کَ)
با همدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باهم کشش و پیکار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تنازل القوم، نزلوا عن ابلهم الی خیلهم فتضاربوا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
با هم به غزل سخن گوینده و عشق ورزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یک دیگر را مشغول به عشقبازی و ناز و کرشمه کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغازل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خصومت و پیکار نمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنازع. (اقرب الموارد) (المنجد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ مغزل (م ز / م ز / م ز) . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغزل شود، لکلک. (دزی ج 1 ص 6). و رجوع به همین کلمه شود، کنده های خرمن کوب. (منتهی الارب). عمودهای نورج. (ناظم الاطباء). عمودهای نورج که بدان خرمنها راکوبند. (از اقرب الموارد). ستونها و چوبهای گردونی است که به او خرد کرده می شود خرمنها. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غفلت نمودن بی غفلت. (زوزنی). بقصد غافل شدن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ناآگاهی نمودن. (دهار). خود را غافل وانمودن. (آنندراج). غفلت و بی خیری و بی التفاتی. (ناظم الاطباء). تیغ و شمشیر از تشبیهات اوست و با لفظداشتن و کردن و زدن مستعمل. (آنندراج) :
اثر نعمت تو بر ما، زان بیشتر است
که توان آورد آن را به تغافل کفران.
فرخی.
ای متغافل بکار خویش نگه کن
چند گذاری چنین جهان به تغافل.
ناصرخسرو.
ای دوست غم تو سر بسر سوخت مرا
چون شمع به بزم درد افروخت مرا
من گریۀ سوز دل نمی دانستم
استاد تغافل تو آموخت مرا.
خاقانی.
رفت جوانی بتغافل بسر
جای دریغ است دریغی بخور.
نظامی.
اگرچه مالک رقی و پادشاه بحقی
همت حلال نباشد ز خون بنده تغافل.
سعدی.
بمیر از درد ای دشمن که هم در عرصۀ محشر
نسازم خشک از خون تو شمشیر تغافل را.
ظهوری (از آنندراج).
خوش آشکار تیغ تغافل زدی و ماند
در گردن نگاه نهان خونبهای ما.
ظهوری (ایضاً).
، چشم پوشی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سوگند دروغ یاد کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ)
از همدیگر گوشه گرفتن و به یک سو دور شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غازل
تصویر غازل
ریسنده مرد ریسنده
فرهنگ لغت هوشیار
ترانه سرایی، مهر ورزی، غزل سرایی کردن شعر عاشقانه گفتن، عشق ورزیدن، غزل سرایی، عشق ورزی، جمع تغزلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنازل
تصویر تنازل
فرود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغافل
تصویر تغافل
خود را به غفلت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعازل
تصویر تعازل
گوشه گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغافل
تصویر تغافل
((تَ فُ))
خود را به غفلت زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنازل
تصویر تنازل
((ت زُ))
پیکار کردن، فرود آمدن، استعفا کردن، فروتنی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغزل
تصویر تغزل
((تَ غَ زُّ))
غزل سرایی کردن، شعری عاشقانه گفتن، عشق ورزیدن، غزل سرایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غازل
تصویر غازل
((زِ))
ریسنده
فرهنگ فارسی معین
اهمال، بی توجهی، بی خبری، تسامح، چشم پوشی، سستی، سهل انگاری، غفلت، مسامحه، چشم پوشی کردن، غفلت کردن، غفلت ورزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعشق، عشق ورزی، غزل سرایی، مغازله، عشق بازی کردن، مغازله کردن، شعر عاشقانه گفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به نوعی ماهی که پوزه ی آن شبیه منقار اردک است، گفته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی