خوراکی که از گوشت و بادنجان درست کنند، بورانی بادنجان، تباهه، تواهه کباب، برای مثال نه مرد مفتی و قاضی شدم، که دارم دوست / بهین تباهچه ای یا لطیف حلوایی (مظهر - لغتنامه - تباهچه)
خوراکی که از گوشت و بادنجان درست کنند، بورانی بادنجان، تَباهه، تَواهه کباب، برای مِثال نه مرد مفتی و قاضی شدم، که دارم دوست / بهین تباهچه ای یا لطیف حلوایی (مظهر - لغتنامه - تباهچه)
غازایاقی، گیاهی بیابانی با برگ هایی دراز و بریده شبیه پای کلاغ با گل هایی سفید، ارتفاعی درحدود ۳۰سانتی متر و تخم هایی ریز و تلخ مزه، به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود پای کلاغ، کلاغ پا، آطریلال، اطریلال، پاکلاغی، رجل الغراب
غازاَیاقی، گیاهی بیابانی با برگ هایی دراز و بریده شبیه پای کلاغ با گل هایی سفید، ارتفاعی درحدود ۳۰سانتی متر و تخم هایی ریز و تلخ مزه، به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود پایِ کَلاغ، کلاغ پا، آطریلال، اِطریلال، پاکَلاغی، رِجلُ الغُراب
سلاح گرم کوچک دستی، تس، چپله، توانچه، طپانچه، لطم، چپّات، لطام لطمه سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، کشیده، لت، کاز، سرچنگ، صفعه برای مثال زنم چندان تپانچه بر سر و روی / که یارب یاربی خیزد ز هر موی (نظامی۲ - ۱۵۱)
سلاح گرم کوچک دستی، تَس، چَپله، تَوانچه، طَپانچه، لَطم، چَپّات، لِطام لَطمه سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چَک، توگوشی، کِشیده، لَت، کاز، سَرچَنگ، صَفعِه برای مِثال زنم چندان تپانچه بر سر و روی / که یارب یاربی خیزد ز هر موی (نظامی۲ - ۱۵۱)
مردمان شهر تبریز. (ناظم الاطباء). جمع برساختۀ تبریزی:... جدش (میرزا معصوم) از کدخدایان معتبر تجار بود چنانچه در میان تجار تبارزه به کدخدایی و پاکیزه وصفی او کم کسی بود. (تذکرۀ نصرآبادی) (آنندراج) (از بهار عجم)
مردمان شهر تبریز. (ناظم الاطباء). جمعِ برساختۀ تبریزی:... جدش (میرزا معصوم) از کدخدایان معتبر تجار بود چنانچه در میان تجار تبارزه به کدخدایی و پاکیزه وصفی او کم کسی بود. (تذکرۀ نصرآبادی) (آنندراج) (از بهار عجم)
مبدل تپانچه است. (فرهنگ نظام). معروف است و بتازیش لطمه خوانند. و تبنچه و توانچه و توالی (؟) مترادف اینند. (شرفنامۀ منیری). سیلی. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 191). طپانچه. (ناظم الاطباء) : تبانچه خورد روی دریا ز باد برون از درون هرچه هست اوفتاد. میرنظمی (از شعوری ایضاً). ، یک نوع طعامی است، موج دریا. (ناظم الاطباء). رجوع به طپانچه و تپانچه شود
مبدل تپانچه است. (فرهنگ نظام). معروف است و بتازیش لطمه خوانند. و تبنچه و توانچه و توالی (؟) مترادف اینند. (شرفنامۀ منیری). سیلی. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 191). طپانچه. (ناظم الاطباء) : تبانچه خورد روی دریا ز باد برون از درون هرچه هست اوفتاد. میرنظمی (از شعوری ایضاً). ، یک نوع طعامی است، موج دریا. (ناظم الاطباء). رجوع به طپانچه و تپانچه شود
تباهجه. تباهه. تبه. تبهره. گوشت نرم و نازک. (فرهنگ جهانگیری). گوشت پختۀ نرم و نازک را گویند، معرب آن طباهجه است. (برهان) (آنندراج). گوشت نازک شرحه شرحه برای کباب. (فرهنگ نظام). گوشت نرم و نازک قیمه کرده. (ناظم الاطباء). صاحب تاج العروس در ذیل طباهجه آرد: ’... در بعضی نسخ تباهج بدون ’ها’ در آخر، گوشت شرحه شرحه و آن صفیف است و در تاج الاسماء معرب تباهه و در لسان (لسان العرب) ’با’بدل است از بایی که بین ’ب’ و ’ف’ (= پ) باشد مانندبرند (= پرند)... (تاج العروس ج 2 ص 70). تباهه و تواهه و تباهچه و تبه و تبهره هر شش لغت بالفتح، گوشت نرم و نازک شرحه شرحه کرده، طباهجه معرب آن و بتازی چنین گوشت را کباب گویند. (فرهنگ رشیدی) : نه مرد مفتی و قاضی شدم که دارم دوست بهین تباهچه ای یا لطیف حلوایی. مظهر (از فرهنگ جهانگیری). رجوع بحاشیۀ برهان قاطع چ معین شود، تخم مرغ بریان کرده. (ناظم الاطباء) ، بورانی. (ناظم الاطباء). رجوع به طباهج و طباهجه وتباهه و دیگر گونه های این لغت شود
تباهجه. تباهه. تبه. تبهره. گوشت نرم و نازک. (فرهنگ جهانگیری). گوشت پختۀ نرم و نازک را گویند، معرب آن طباهجه است. (برهان) (آنندراج). گوشت نازک شرحه شرحه برای کباب. (فرهنگ نظام). گوشت نرم و نازک قیمه کرده. (ناظم الاطباء). صاحب تاج العروس در ذیل طباهجه آرد: ’... در بعضی نسخ تباهج بدون ’ها’ در آخر، گوشت شرحه شرحه و آن صفیف است و در تاج الاسماء معرب تباهه و در لسان (لسان العرب) ’با’بدل است از بایی که بین ’ب’ و ’ف’ (= پ) باشد مانندبرند (= پرند)... (تاج العروس ج 2 ص 70). تباهه و تواهه و تباهچه و تبه و تبهره هر شش لغت بالفتح، گوشت نرم و نازک شرحه شرحه کرده، طباهجه معرب آن و بتازی چنین گوشت را کباب گویند. (فرهنگ رشیدی) : نه مرد مفتی و قاضی شدم که دارم دوست بهین تباهچه ای یا لطیف حلوایی. مظهر (از فرهنگ جهانگیری). رجوع بحاشیۀ برهان قاطع چ معین شود، تخم مرغ بریان کرده. (ناظم الاطباء) ، بورانی. (ناظم الاطباء). رجوع به طباهج و طباهجه وتباهه و دیگر گونه های این لغت شود
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد. واقع در 78هزارگزی شمال باختری مانه، سر راه شوسه بجنورد به حصارچه. ناحیه ای است کوهستانی. گرمسیر. دارای 667 تن سکنه میباشد. ترکمنی زبانند. از رودخانه و چشمه و قنات مشروب میشود. اهالی به کشاورزی، مالداری گذران میکنند. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد. واقع در 78هزارگزی شمال باختری مانه، سر راه شوسه بجنورد به حصارچه. ناحیه ای است کوهستانی. گرمسیر. دارای 667 تن سکنه میباشد. ترکمنی زبانند. از رودخانه و چشمه و قنات مشروب میشود. اهالی به کشاورزی، مالداری گذران میکنند. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
گیاهی است بهاری و با سرکه خورند بغایت لذیذ است و آنرا به عربی رجل الغراب خوانند چه شباهتی به پای کلاغ دارد و بیخ آن قولنج را نافع است. (برهان) (آنندراج). آطریلال و رجل الغراب که مردم تهران قازیاغی گویند و یکی از سبزیهای صحرائی می باشد و از آن پلاوآش و بورانی ترتیب دهند. (ناظم الاطباء). قازیاغی. آطریلال. اطریلال. رجل الغراب. (فرهنگ فارسی معین). در تداول قزاقی. رجوع به اطریلال شود
گیاهی است بهاری و با سرکه خورند بغایت لذیذ است و آنرا به عربی رجل الغراب خوانند چه شباهتی به پای کلاغ دارد و بیخ آن قولنج را نافع است. (برهان) (آنندراج). آطریلال و رجل الغراب که مردم تهران قازیاغی گویند و یکی از سبزیهای صحرائی می باشد و از آن پلاوآش و بورانی ترتیب دهند. (ناظم الاطباء). قازیاغی. آطریلال. اطریلال. رجل الغراب. (فرهنگ فارسی معین). در تداول قزاقی. رجوع به اطریلال شود
پیمانه و طشت سفالین. (ناظم الاطب-اء) : م-رک-س، تغارۀ بزرگ که در وی جامه شویند. (منتهی الارب). مخضب، تغاره و لگن. (منتهی الارب). و رجوع به تغار و تیغار شود
پیمانه و طشت سفالین. (ناظم الاطب-اء) : م-ِرک-َس، تغارۀ بزرگ که در وی جامه شویند. (منتهی الارب). مِخضَب، تغاره و لگن. (منتهی الارب). و رجوع به تغار و تیغار شود