جدول جو
جدول جو

معنی تغارچه - جستجوی لغت در جدول جو

تغارچه
(تَ چَ / چِ)
تغار خرد. نیم خم کوچک. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تباهچه
تصویر تباهچه
خوراکی که از گوشت و بادنجان درست کنند، بورانی بادنجان، تباهه، تواهه
کباب، برای مثال نه مرد مفتی و قاضی شدم، که دارم دوست / بهین تباهچه ای یا لطیف حلوایی (مظهر - لغتنامه - تباهچه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیانچه
تصویر تیانچه
پاتیل یا دیگ کوچک دهان گشاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتارچه
تصویر تتارچه
نوعی تیر که پیکان مخصوصی داشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زغارچه
تصویر زغارچه
غازایاقی، گیاهی بیابانی با برگ هایی دراز و بریده شبیه پای کلاغ با گل هایی سفید، ارتفاعی درحدود ۳۰سانتی متر و تخم هایی ریز و تلخ مزه، به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود
پای کلاغ، کلاغ پا، آطریلال، اطریلال، پاکلاغی، رجل الغراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغاکچه
تصویر مغاکچه
گودال کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاتارچه
تصویر تاتارچه
تتارچه، نوعی تیر که پیکان مخصوصی داشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توانچه
تصویر توانچه
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، طپانچه، لطم، چپّات، لطام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپانچه
تصویر تپانچه
سلاح گرم کوچک دستی، تس، چپله، توانچه، طپانچه، لطم، چپّات، لطام
لطمه
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، کشیده، لت، کاز، سرچنگ، صفعه برای مثال زنم چندان تپانچه بر سر و روی / که یارب یاربی خیزد ز هر موی (نظامی۲ - ۱۵۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغارده
تصویر آغارده
نم دیده، خیسیده، آلوده، آغشته
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رِ زَ / زِ)
مردمان شهر تبریز. (ناظم الاطباء). جمع برساختۀ تبریزی:... جدش (میرزا معصوم) از کدخدایان معتبر تجار بود چنانچه در میان تجار تبارزه به کدخدایی و پاکیزه وصفی او کم کسی بود. (تذکرۀ نصرآبادی) (آنندراج) (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ / چِ)
مبدل تپانچه است. (فرهنگ نظام). معروف است و بتازیش لطمه خوانند. و تبنچه و توانچه و توالی (؟) مترادف اینند. (شرفنامۀ منیری). سیلی. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 191). طپانچه. (ناظم الاطباء) :
تبانچه خورد روی دریا ز باد
برون از درون هرچه هست اوفتاد.
میرنظمی (از شعوری ایضاً).
، یک نوع طعامی است، موج دریا. (ناظم الاطباء). رجوع به طپانچه و تپانچه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ / چِ)
تباهجه. تباهه. تبه. تبهره. گوشت نرم و نازک. (فرهنگ جهانگیری). گوشت پختۀ نرم و نازک را گویند، معرب آن طباهجه است. (برهان) (آنندراج). گوشت نازک شرحه شرحه برای کباب. (فرهنگ نظام). گوشت نرم و نازک قیمه کرده. (ناظم الاطباء). صاحب تاج العروس در ذیل طباهجه آرد: ’... در بعضی نسخ تباهج بدون ’ها’ در آخر، گوشت شرحه شرحه و آن صفیف است و در تاج الاسماء معرب تباهه و در لسان (لسان العرب) ’با’بدل است از بایی که بین ’ب’ و ’ف’ (= پ) باشد مانندبرند (= پرند)... (تاج العروس ج 2 ص 70). تباهه و تواهه و تباهچه و تبه و تبهره هر شش لغت بالفتح، گوشت نرم و نازک شرحه شرحه کرده، طباهجه معرب آن و بتازی چنین گوشت را کباب گویند. (فرهنگ رشیدی) :
نه مرد مفتی و قاضی شدم که دارم دوست
بهین تباهچه ای یا لطیف حلوایی.
مظهر (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع بحاشیۀ برهان قاطع چ معین شود، تخم مرغ بریان کرده. (ناظم الاطباء) ، بورانی. (ناظم الاطباء). رجوع به طباهج و طباهجه وتباهه و دیگر گونه های این لغت شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آغاریده
لغت نامه دهخدا
(حِ چِ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد. واقع در 78هزارگزی شمال باختری مانه، سر راه شوسه بجنورد به حصارچه. ناحیه ای است کوهستانی. گرمسیر. دارای 667 تن سکنه میباشد. ترکمنی زبانند. از رودخانه و چشمه و قنات مشروب میشود. اهالی به کشاورزی، مالداری گذران میکنند. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَغْ غا رَ)
ناقه ای که دردویدن کفک از دهان برآورد و تند و تیز رود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ / چِ)
نوعی از تیر باشد و پیکان خاصی هم دارد. (برهان). نوعی از تیر. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از اسامی تیرها به اعتبار پیکان. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(زَ چَ / چِ)
گیاهی است بهاری و با سرکه خورند بغایت لذیذ است و آنرا به عربی رجل الغراب خوانند چه شباهتی به پای کلاغ دارد و بیخ آن قولنج را نافع است. (برهان) (آنندراج). آطریلال و رجل الغراب که مردم تهران قازیاغی گویند و یکی از سبزیهای صحرائی می باشد و از آن پلاوآش و بورانی ترتیب دهند. (ناظم الاطباء). قازیاغی. آطریلال. اطریلال. رجل الغراب. (فرهنگ فارسی معین). در تداول قزاقی. رجوع به اطریلال شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
تار کوچک. رجوع به تار شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
پیمانه و طشت سفالین. (ناظم الاطب-اء) : م-رک-س، تغارۀ بزرگ که در وی جامه شویند. (منتهی الارب). مخضب، تغاره و لگن. (منتهی الارب). و رجوع به تغار و تیغار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تارچه
تصویر تارچه
تار کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبارزه
تصویر تبارزه
تبریزیان مردم تبریز جمع تبریزی مردمان شهر تبریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباهچه
تصویر تباهچه
گوشت پخته نرم و نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاکچه
تصویر مغاکچه
مغاک کوچک گودال کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیانچه
تصویر تیانچه
پاتیل کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توانچه
تصویر توانچه
سیلی لطمه، کوهه موجه دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغارچه
تصویر زغارچه
قازیانی آطریلال اطریلال رجل الغراب
فرهنگ لغت هوشیار
با دست زدن به صورت هنگام مصیبت و دلتنگی حربه آتشی کوچک دستی از هر نوعی که باشد حربه آتشی کوچک دستی از هر نوعی که باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباهچه
تصویر تباهچه
((تَ چِ))
گوشت پخته نرم و نازک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توانچه
تصویر توانچه
((تَ چِ))
سیلی که به صورت می زنند، آسیب، نوعی اسلحه گرم، تپانچه، طپانچه، تبنجه، تس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیانچه
تصویر تیانچه
((تِ چِ))
پاتیل کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغاکچه
تصویر مغاکچه
((مَ چِ))
گودال کوچک، چاه زنخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تتارچه
تصویر تتارچه
((تُ چَ))
نوعی تیر که پیکان ویژه ای دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تپانچه
تصویر تپانچه
((تَ چِ))
سیلی که به صورت می زنند، آسیب، نوعی اسلحه گرم، طپانچه، تبنجه، تس، توانچه
فرهنگ فارسی معین
تلار کوچککومه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی