جدول جو
جدول جو

معنی تعیید - جستجوی لغت در جدول جو

تعیید
(بَ)
از ’ع ود’، حاضر آمدن و عید کردن. (تاج المصادر بیهقی). عید کردن. (زوزنی). فراهم آمدن به روزعید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شهادت دادن قوم عید را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تعیید
حاضر آمدن و عید کردن
تصویری از تعیید
تصویر تعیید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعیین
تصویر تعیین
معین و مخصوص کردن، برگماشتن، کسی را به کاری یا مقامی گماشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشیید
تصویر تشیید
استوار کردن، برافراشتن، بلند کردن دیوار یا ساختمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعییر
تصویر تعییر
سرزنش کردن کسی برای عیب وننگی که دارد، نکوهش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعییب
تصویر تعییب
معیوب کردن، عیب دار کردن چیزی، به عیب نسبت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعدید
تصویر تعدید
در بدیع آوردن نام های متعدد بر یک سیاق، برای مثال توانگری و جوانی و رنگ وبوی بهار / شراب و سبزه و آب روان و روی نگار، سیاقهالاعداد، شمردن، برشمردن، به شمار آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تایید
تصویر تایید
درست تشخیص دادن، نیرو دادن، قوت دادن، کمک یاری کردن خداوند به انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقیید
تصویر تقیید
مقید ساختن، بند کردن، دربند کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعقید
تصویر تعقید
سخن را پیچیده و در هم کردن، در علوم ادبی پیچیدگی شعر یا نثر به سبب کلمات و کنایات دور از ذهن، گره زدن
تعقید لفظی: در علوم ادبی پیچیدگی شعر یا نثر به سبب الفاظ دشوار و درهم بودن کلمات و ضمایر مانند این شعر، برای مثال آهوی آتشین دم چون از بره برآید / کافور خشک گردد با مشک تر برابر، یعنی چون آفتاب به برج حمل درآید درازی روز و شب برابر می شود (فصیحی - لغتنامه - بره)
تعقید معنوی: در علوم ادبی پیچیدگی شعر یا نثر به سبب معانی یا کنایات دور از ذهن مانند این شعر، برای مثال چون از مه نو زنی عطارد / مریخ هدف شود مر آن را، منظور شاعر از مه نو کمان و از عطارد تیر است. یعنی چون تیری از کمان رها کنی به مریخ خواهد رسید (خاقانی - ۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزیید
تصویر تزیید
زیاد کردن، افزون کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعییر
تصویر تعییر
سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعییب
تصویر تعییب
معیوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تایید
تصویر تایید
نیرو دادن نیرومند کردن بنیرو کردن توفیق دادن، توفیق، جمع تاییدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعییش
تصویر تعییش
زندگی دادن روزی دادن تناساندن ماژاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشیید
تصویر تشیید
استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعییل
تصویر تعییل
عیال داری و نفقه دادن آنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعدید
تصویر تعدید
به شمار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعبید
تصویر تعبید
رمیدن و گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیید
تصویر تهیید
اصلاح کردن، رنج رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزیید
تصویر تزیید
افزون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقیید
تصویر تقیید
قید کردن، بند نمودن زن شوی را به افسون، بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعمید
تصویر تعمید
قصد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعقید
تصویر تعقید
عقیم گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعیین
تصویر تعیین
مخصوص کردن، برگماشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تأیید
تصویر تأیید
((تَ))
نیرو دادن، کمک کردن، توفیق دادن، توفیق، درست دانستن یا مناسب تشخیص دادن سخن یا عملی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشیید
تصویر تشیید
((تَ))
استوار کردن، بلند کردن، برافراشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزیید
تصویر تزیید
((تَ))
زیاد کردن، افزودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعبید
تصویر تعبید
((تَ))
به بندگی گرفتن، کسی را بنده خود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقیید
تصویر تقیید
((تَ))
در بند کردن، مقید ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعیین
تصویر تعیین
((تَ))
معین کردن، مخصوص کردن، برگماشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعییر
تصویر تعییر
((تَ))
سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعییب
تصویر تعییب
((تَ))
معیوب ساختن، به عیب نسبت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تایید
تصویر تایید
هایش، پذیرش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعیین
تصویر تعیین
گزینش
فرهنگ واژه فارسی سره