جدول جو
جدول جو

معنی تعمداً - جستجوی لغت در جدول جو

تعمداً
((تَ عَ مُّ دَ نْ))
آگاهانه، دانسته
تصویری از تعمداً
تصویر تعمداً
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متعمداً
تصویر متعمداً
((مُ تَ عَ مِّ دَ نْ))
عمداً، از روی قصد و اراده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعمدات
تصویر تعمدات
جمع تعمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمداً
تصویر عمداً
دانسته، آگاهانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعمدا
تصویر تعمدا
دیده و دانسته دستی دیده و دانسته بعمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمداً
تصویر عمداً
((عَ مْ دَ نْ))
از روی قصد و نیت
فرهنگ فارسی معین
زمینی که در آن تخم یا دانه درختان را بکارند که پس از سبز شدن بجای دیگر انتقال دهند، جای تخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعبدات
تصویر تعبدات
جمع تعبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعمیدات
تصویر تعمیدات
جمع تعمید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعممات
تصویر تعممات
جمع تعمم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعملات
تصویر تعملات
جمع تعمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعمقات
تصویر تعمقات
جمع تعمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعهدات
تصویر تعهدات
پشن ها تیم ها جمع تعهد
فرهنگ لغت هوشیار
عمداً، از روی اراده و قصد، عمدا از روی قصد و اراده، باب چهارم در آنکه ترک طهارت کند ناسیا یا متعمدا یا بشک افتد در طهارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخمدان
تصویر تخمدان
((تُ))
عضوی در پستانداران که نطفه در آن منعقد می شود، قسمت اصلی گل که در آن یک یا چند تخمک وجود دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عامداً
تصویر عامداً
((مِ دَ نْ))
از روی قصد و عمد
فرهنگ فارسی معین
زمینی که در آن تخم یا دانۀ درختان را بکارند و پس از سبز شدن به جای دیگر انتقال بدهند، عضو بدن حیوانات پستاندار که نطفه در آن منعقد می گردد، هر یک از دو جسم کوچک بیضی شکل که در دو طرف رحم وجود دارد و تخمک ها (یاختۀ جنسی و تولیدمثل در زن) در آن ها رشد می کند، یکی از قسمت های اصلی گل که در آن یک یا چند تخمک به وجود می آید. در میان هر تخمک رسیده یک سلول ماده وجود دارد. بعضی از تخمدان ها یک خانه ای و بعضی دیگر چندخانه ای هستند و در هر خانه چند تخمک وجود دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعداد
تصویر تعداد
شمار، شمار شمارگان، شمارگان
فرهنگ واژه فارسی سره
بعمد عمدا از روی قصد. توضیح لغه باید (بعمد) یا (عمدا) استعمال شود ولی فصحای ایران (بعمدا) استعمال کرده اند: (گفتی که شاه زنگ یکی سبرچادری بردختران خویش بعمدا بگسترید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعداد
تصویر تعداد
شمار کردن، شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعبدا
تصویر تعبدا
کور کورانه بنده وار از روی تعبد کور کورانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعداد
تصویر تعداد
شمردن، به شمار آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمدان
تصویر عمدان
سالار سپاه بلند بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعداً
تصویر بعداً
((بَ دَ نْ))
پس از زمان مورد اشاره، سپس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعداد
تصویر تعداد
((تِ))
شماره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عملاً
تصویر عملاً
((عَ مَ لَ نْ))
در عمل، مقابل اسماً
فرهنگ فارسی معین
تجاوز کردن ز اندازه خود گذشتن، ستم کردن دست اندازی کردن، دست اندازی، ستمکاری، سر زدن فعل از فاعل و بمفعول رسیدن،جمع تعدیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعمد
تصویر تعمد
به عمد کردن، قصد کاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعمد
تصویر تعمد
از روی عمد و قصد کاری کردن، با علم و اراده به کاری اقدام کردن
فرهنگ فارسی عمید
بقصد و بعمد و بطور اراده و اختیار، دستی دستی، دانسته و فهمیده، از روی عمد، کامکیها خود کرده باختیار با قصد و نیت مقابل سهوا تصادفا: عمدا خود را به مهلکه انداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعمد
تصویر تعمد
((تَ عَ مُّ))
از روی عمد کاری را انجام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
به عمد، باقصد و نیت، انجام دادن کاری از روی قصد و نیت نه به طریق پیشامد و تصادف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمدا
تصویر عمدا
Deliberate, Deliberately, Designedly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
преднамеренный , преднамеренно , умышленно
دیکشنری فارسی به روسی