جدول جو
جدول جو

معنی تعمداً

تعمداً((تَ عَ مُّ دَ نْ))
آگاهانه، دانسته
تصویری از تعمداً
تصویر تعمداً
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تعمداً

تعمداً

تعمداً
دیده و دانسته و از روی قصد و بقصد و با اراده. (ناظم الاطباء). قاصداً. عامداً. متعمداً. عالماً
لغت نامه دهخدا

تعبداً

تعبداً
از روی تعبد و بندگی و بطور بندگی و اجبار، نه بطور آزادی و خواهش. (ناظم الاطباء). بی دلیل و بی پرسش از چون و چرا. از راه بندگی. به امر. چون بندگان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تعبد شود
لغت نامه دهخدا

متعمداً

متعمداً
با قصد و آهنگ و دانسته و به طور عمد. (ناظم الاطباء). به عمد. عمداً. از روی اراده و قصد: کوتالچیان ایشان جامه و دستار مردم و هر چه می دیدندمی ستدند و متعمداً اولاغ زیادت می گرفتند و باز می فروختند. (تاریخ غازانی ص 277). و رجوع به قصداً شود
لغت نامه دهخدا