جدول جو
جدول جو

معنی تعطط - جستجوی لغت در جدول جو

تعطط
(بِ)
به درازا شکافته شدن جامه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شکافته شدن جامه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعطش
تصویر تعطش
اظهار عطش کردن، خود را به تشنگی زدن، اظهار اشتیاق کردن به کسی یا چیزی مانند اشتیاق تشنه به آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعطف
تصویر تعطف
به طرفی خم شدن، بازگشتن، ردا به خود پیچیدن، رقت آوردن و مهربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعطل
تصویر تعطل
بیکار ماندن، از کار افتادن، متوقف گشتن کاری
فرهنگ فارسی عمید
(بَ بَ)
عطا خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرتکب کاری گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرتکب کاری شدن و فرورفتن در آن. (از اقرب الموارد) ، آغاز نمودن کار زشت و ذلت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یُ)
دراز و کشیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمدد. (زوزنی). تمدد و تلزج. یقال له: دبس یتمطط، ای یتمدد لخثورته. (اقرب الموارد) ، برکشیده گردیدن ابرو و رخسار، سخن رنگارنگ آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشیدن کلام و تلوین در آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
منکر شدن حق کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تلطی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
درازگردن شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سالهاباردار نگردیدن شتر ماده یا زن بی آنکه نازاینده باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جوش زدن سنگ و چوب و آب مانند برآمدن از آن و ستبر گردیدن و یا روان شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشم گرفتن مرد. (از اقرب الموارد) ، فریاد کردن و خروشیدن متکبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراهم آمدن و آواز دادن قوم، او التعیط صیاح الاشر. (از اقرب الموارد) ، روان شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَص ص)
خویشتن را عطر برکردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خوشبو شدن. (غیاث اللغات). خوشبو شدن و عطرآلودن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اقامت نمودن زن ب خانه مادر و پدر خود و نکاح ناکردن و منه الحدیث کان صلی اﷲ علیه و سلم: یکره تعطر النساء و تشبههن بالرجال، ای تطلهن من خلی و الخضاب ابدال الراء باللام اواراد عطراً یظهر ریحه کما یظهر عطر الرجال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
تشنه نمودن بتکلف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تشنگی نمودن بی تشنگی. (از اقرب الموارد) ، تشنگی و تشنه شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَطْ طُ)
مهربانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (آنندراج) (غیاث اللغات). مهربانی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شفقت و مهربانی کردن بر کسی و راحت رسانیدن بر وی. (از اقرب الموارد) : ابوالفتح بستی به انواع تلطف و تعطف در ازالت آن وحشت و ازاحت آن تهمت سعی می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 204) ، ردا برافکندن. (از تاج المصادر بیهقی). ردا برافکندن بر خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در جامه یا ردا درآمدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ رَ)
بی زیور شدن. (تاج المصادر بیهقی). بی پیرایه ماندن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بیکار شدن. (تاج المصادر بیهقی). بیکار ماندن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بیکار بودن مرد و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیکاری. (نصاب)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ رَ)
سیراب گردیده فروختن شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
درازگردن شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سالها باردار نگردیدن شتر ماده بی آنکه نازاینده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بدرازا دریدن جامه را بی جدا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ طُ)
چادرهای شکافته و مقطوع. (منتهی الارب). چادرهای گشاده و مقطوع و ملحفه های مقطع. (ناظم الاطباء). ملحفه هایی که از طول یا از عرض بریده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخطط
تصویر تخطط
راه را بافتن، خوشنویسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلطط
تصویر تلطط
منکر شدن حق کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطر
تصویر تعطر
خویش را عطر زدن، خوشبو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطش
تصویر تعطش
تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطف
تصویر تعطف
مهربانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطل
تصویر تعطل
بیکار ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطی
تصویر تعطی
عطا خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطف
تصویر تعطف
((تَ عَ طُّ))
مهر ورزیدن، به سویی خم شدن، ردا به خود پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعطل
تصویر تعطل
((تَ عَ طُّ))
بی کار شدن، بی کار ماندن
فرهنگ فارسی معین
بیکارگی، ازکارافتادگی، توقف، وقفه، بیکار شدن، بی کارماندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد