جدول جو
جدول جو

معنی تعزز - جستجوی لغت در جدول جو

تعزز
عزیز شدن، گرامی شدن، ارجمند شدن
تصویری از تعزز
تصویر تعزز
فرهنگ فارسی عمید
تعزز(بَ بَ زَ)
عزیز شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ارجمند گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تشرف. (اقرب الموارد) ، تنگ شدن سوراخ پستان اشتر. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سخت و درشت گردیدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تعزز
ارجمندی، کمیابی
تصویری از تعزز
تصویر تعزز
فرهنگ لغت هوشیار
تعزز
ارجمند شدن، عزیز شدن، گرامی شدن، عزت یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعزیز
تصویر تعزیز
عزیز کردن، ارجمند گردانیدن، بزرگ داشتن، توانا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معزز
تصویر معزز
عزت داده شده، گرامی، ارجمند، بزرگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعزز
تصویر متعزز
عزیز، گرامی، ارجمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقزز
تصویر تقزز
پاک شدن از چرک و هر نوع آلودگی، پاک بودن از آلایش و آلودگی، پرهیزکاری
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
شکیبایی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تصبر. (اقرب الموارد) ، بازبستن و نسبت پذیرفتن راست باشد یا دروغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: من تعزی بعزاء الجاهلیه فاعضوه بهن ابیه و لاتکنوا، ای من انتسب الی الجاهلیه باحیاء سنه اهلها و اتباع سبیلهم فی الشتم و اللعن او افتخر بالاباء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَزْ زا)
عزوی ̍. کلمه ای است جهت عطوفت و مهربانی خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ خَ)
ارجمند گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عزیز گردانیدن. (از اقرب الموارد) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). عزیز کردن. (دهار) ، تعظیم. (اقرب الموارد) ، نیرومند کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). قوی کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). توانا کردن. و منه قوله تعالی: فعززنا بثالث. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر هم نشاندن باران زمین را، دشوار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَق قْ)
اجتناب از مردم و دوری گزیدن از آنان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
برنشستن بر عجز شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر کونستۀ ستور نشستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برعجز شتر نشستن، چنانکه تسنم بر کوهان سوار شدن است، ادعای عجز کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ لَ)
سخت و دشوار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استعصاب (دشوار شدن). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پاره پاره شدن. (تاج المصادر بیهقی). بریده شدن. (منتهی الارب) (شرح قاموس). تقطع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آهنگ کردن بر کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دل نهادن و کوشش نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَزْ زِ)
ارجمند و کمیاب گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نادر و کمیاب و پربها و گران و عزیز. (ناظم الاطباء). مقرب گرامی: از نهیب سلطان به یکی از متعززان اقصای هند التجا ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 417). از سایر امراء متعزز و ممتاز، قولش نزد همگان حجت و با برگ و ساز بود. (عالم آرا چ امیرکبیر ص 184). و رجوع به تعزز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعزب
تصویر تعزب
عزب شدن، ترک نمودن نکاح را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقزز
تصویر تقزز
پرهیزگاری
فرهنگ لغت هوشیار
ارجمند، کمیاب، ارزنده گرانبها، پایدار استوار گرامی ارجمند: ... از سایر امرا متعزز و ممتاز قولش نزد همگان حجت و با برگ و ساز بود، نادر کمیاب، پربها قیمتی، محکم استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحزز
تصویر تحزز
پاره پاره شدن، بریده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معزز
تصویر معزز
توانا کرده شده، ارجمند گردانیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزیز
تصویر تعزیز
ارجمند گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزی
تصویر تعزی
شکیبدن به خود گرفتن شکیب ورزیدن شکیبایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزل
تصویر تعزل
عشق نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهزز
تصویر تهزز
جنبیدن آرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقزز
تصویر تقزز
((تَ قَ زُّ))
پرهیزگار شدن، کناره کردن از گناه، رمیده شدن طبع از چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعزیز
تصویر تعزیز
((تَ))
ارجمند گردانیدن، عزیز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعزی
تصویر تعزی
((تَ عَ زّ))
شکیب ورزیدن، شکیبایی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهزز
تصویر تهزز
((تَ هَ زُّ))
به جنبش درآوردن، جنبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معزز
تصویر معزز
((مُ عَ زَّ))
ستوده شده، گرامی، بزرگوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعزز
تصویر متعزز
((مُ تَ عَ زِّ))
عزیز، ارجمند، قیمتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معزز
تصویر معزز
((مُ عَ زِّ))
گرامی دارنده، عزیز کننده
فرهنگ فارسی معین
گرامی، عزیز، ارجمند، نادر، کمیاب، پربها، ارزشمند، قیمتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
معتبر، محترم، موقّر، باارزش
دیکشنری اردو به فارسی