جدول جو
جدول جو

معنی تعاور - جستجوی لغت در جدول جو

تعاور
(بَ)
دست به دست گردانیدن چیزی را و به نوبت گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تعاور
دست به دست گرداندن، به پستا گرفتن (پستا نوبت)
تصویری از تعاور
تصویر تعاور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکاور
تصویر تکاور
(پسرانه)
دونده، تندرو
فرهنگ نامهای ایرانی
کسی که آموزش های دشواری برای جنگ و حمله های غافلگیرانه را گذرانده باشد، کماندو، تگاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحاور
تصویر تحاور
با یکدیگر سخن گفتن، با هم گفتگو کردن، پاسخ هم را گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاون
تصویر تعاون
به هم کمک کردن، یکدیگر را یاری کردن، مددکاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تگاور
تصویر تگاور
دونده، تیزرفتار، کنایه از اسب تندرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشاور
تصویر تشاور
با هم مشورت کردن، با هم کنکاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناور
تصویر تناور
تنومند، فربه، قوی جثه
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
یکدیگر را غارت کردن. (زوزنی). بر همدیگر غارت آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تاراج کردن بعض قوم مر بعض دیگر را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
دست به دست گردانندۀ چیزی را. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بنوبت گیرنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تعاور شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ذَ)
مانان یا منسوب گردیدن به ایشان (قبیلۀعتواره) . (منتهی الارب). مانا گردیدن به قبیلۀ عتواره یا منسوب شدن به آنها. (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). و رجوع به عتواره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تجاوب. (زوزنی). یکدیگر را جواب دادن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). با یکدیگر سخن گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با همدیگر گفتگو کردن و جواب گفتن. (آنندراج). تحاور قوم، تجاوب و رد و بدل شدن سخن میان ایشان. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ)
جمع واژۀ اعور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به اعور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تناور
تصویر تناور
قوی جثه تنومند و فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاور
تصویر تکاور
دونده رونده، اسب تند رو، شتر تندرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعایر
تصویر تعایر
آک جویی از هم (آک عیب) هم نکویی نکوهش یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحاور
تصویر تحاور
با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاور
تصویر تزاور
یکدیگر را زیارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاور
تصویر تشاور
مشورت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تگاور
تصویر تگاور
دونده رونده، اسب تند رو، شتر تندرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجاور
تصویر تجاور
همسایگی، همسایه بودن با یکدیگر همسایگی کردن، همسایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاون
تصویر تعاون
یکدیگر را یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاوک
تصویر تعاوک
کارزار با یکدیگر جنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاشر
تصویر تعاشر
آمد و شد، هم آمیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاسر
تصویر تعاسر
دشوارش دشوار شدن، استواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغاور
تصویر تغاور
همتاراجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاور
تصویر تشاور
((تَ وُ))
با هم مشورت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجاور
تصویر تجاور
((تَ وَ))
همسایه و مجاور بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاون
تصویر تعاون
((تَ وُ))
به هم یاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناور
تصویر تناور
((تَ وَ))
تنومند، فربه، قوی جثه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکاور
تصویر تکاور
((تَ وَ))
دونده، اسب تندرو، افراد ورزیده و آموزش دیده نظامی برای عملیات جنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحاور
تصویر تحاور
((تَ وُ))
با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاون
تصویر تعاون
همیاری
فرهنگ واژه فارسی سره
همکاری
دیکشنری اردو به فارسی