جدول جو
جدول جو

معنی تعاقد - جستجوی لغت در جدول جو

تعاقد
با همدیگر پیمان بستن، به هم گره زدن
تصویری از تعاقد
تصویر تعاقد
فرهنگ فارسی عمید
تعاقد
تعاهد. (زوزنی) (اقرب الموارد). با یکدیگر عهد بستن. (زوزنی). با همدیگر عهد و پیمان نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با همدیگر گره بستن و پیمان بستن. (آنندراج) ، در زیر یکدیگر رفتن سگان در پی ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تعاقد
عقب هم رفتن
تصویری از تعاقد
تصویر تعاقد
فرهنگ لغت هوشیار
تعاقد
((تَ قُ))
با هم پیمان بستن
تصویری از تعاقد
تصویر تعاقد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعاقب
تصویر تعاقب
عقب هم رفتن، از پی هم آمدن، دنبال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاهد
تصویر تعاهد
با هم عهد بستن، پیمان بستن، هم عهد شدن، به کاری یا امری توجه و رسیدگی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاند
تصویر تعاند
با همدیگر عناد کردن، با هم ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاضد
تصویر تعاضد
به هم کمک کردن، یکدیگر را یاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاقد
تصویر معاقد
جایی که گره بسته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
بر یکدیگر برگردیدن هر فریق در جنگ و جز آن و میل نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ خُ)
پیروی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعاقب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
با یکدیگر عناد داشتن. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فلسفه) نزد حکما عبارت است از تقابل بین دو امر وجودی، بنحوی که تعقل یکی از آن دو امر، موقوف به تعقل امر دیگر نباشدو بین آن دو امر نیز اختلاف و تباعد بسیار وجود نداشته باشد و در این حال این دو امر بنام متعاندین نامیده می شوند. مانند سرخی و زردی که هر دو را نسبت به یکدیگر متعاندین خوانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خردمندی نمودن بی خردمندی. (زوزنی) (از اقرب الموارد). خردمندی نمودن بی خرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دیت را میان همدیگر قسمت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
تیمار داشتن و نگاهداشت امور نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تفقد و تحفظ. (اقرب الموارد) ، با یکدیگر عقد بستن. (زوزنی). با یکدیگر عهد کردن. (دهار). تعاقد. (زوزنی). و عهد نو بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجدید عهد کردن. (از اقرب الموارد). با همدیگر عهد کردن و ضامن شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ خَ)
با هم پی زدن ستور را جهت آزمایش پی زنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بمبارات کشتن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تعاقرا، ای عقرا ابلهما لیری ایها اعقر لها. و منه الحدیث: تأکلوا من تعاقر الاعراب فانی لاآمن من ان یکون مما اهل به لغیراﷲ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پیروی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از پس یکدیگر درآمدن. (زوزنی) (از دهار) (از آنندراج) : لایتعاقب علیه اللیل و النهار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). تعاقب هر دو (شب و روز) بر فانی گردانیدن جان.... مصروف است. (کلیله و دمنه)، در پس گریخته دویدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ رَ)
یاری نمودن همدیگر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعاون و تناصر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
همدیگر عهد و پیمان نماینده. (آنندراج). معاهد و هم عهد و هم پیمان و هم شرط. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعاقد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَدْ دی)
یکدیگر را گم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
عهد و پیمان نماینده. (منتهی الارب) (آنندراج). عهدو پیمان نماینده. معاهد. (ناظم الاطباء). آن که با دیگری عهد بسته دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ معقد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). جاهای گره بستن. (غیاث). مواضع عقد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صاحب کافی در تمهید قواعد مودت و تأکید معاقد محبت میان جانبین سعی بلیغ نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 129). معاقد آن مخالفت به انحلال رسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 277). میان هر دو مملکت معاقد مشابکت و مصاهرت مستمر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 277). ازذات خویش نص تنزیل را تأویلی چند می نهند که موجب هدم قواعد دین و دفع معاقد یقین است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398). و رجوع به معقد شود، جاهای ضمان و عهد کردن. (غیاث) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معاقد
تصویر معاقد
عهد و پیمان نماینده، معاهده، آنکه با دیگری عهد بسته دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاقب
تصویر تعاقب
پیروی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاضد
تصویر تعاضد
یاری نمودن همدیگر را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاقل
تصویر تعاقل
خردمندی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاند
تصویر تعاند
با یکدیگر عناد داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاهد
تصویر تعاهد
با یکدیگر عهد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاقد
تصویر متعاقد
با همدیگر عهد و پیمان نماینده، هم شرط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاضد
تصویر تعاضد
((تَ ضُ))
به یکدیگر یاری رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاقب
تصویر تعاقب
((تَ قُ))
از پی هم آمدن، کسی را دنبال کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاند
تصویر تعاند
((تَ نُ))
عناد ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاهد
تصویر تعاهد
((تَ هُ))
با هم عهد بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاقد
تصویر متعاقد
((مُ تَ قِ))
آن که پیمان می بندد
فرهنگ فارسی معین
پیگیری، تعقیب، دنبال، پیگیری کردن، دنبال کردن
متضاد: رها کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیگیری، تعقیب
دیکشنری اردو به فارسی