جدول جو
جدول جو

معنی تعاشر - جستجوی لغت در جدول جو

تعاشر(بَخ خ)
آمیختن همدیگر را آن گروه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تخالط و تصاحب قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تعاشر
آمد و شد، هم آمیزی
تصویری از تعاشر
تصویر تعاشر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعاشق
تصویر تعاشق
به یکدیگر عشق ورزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاشر
تصویر عاشر
دهم، دهمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاشر
تصویر معاشر
معشرها، گروهایی از مردم، جماعت ها، کسان و خویشاوندان شخص، جمع واژۀ معشر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباشر
تصویر تباشر
یکدیگر را بشارت دادن، به هم مژده دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاشر
تصویر معاشر
دوست و همدم، هم صحبت، همنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاشی
تصویر تعاشی
خود را به شب کوری زدن
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
کوهی است به بلاد قیس. (منتهی الارب). نام کوهی است. (ناظم الاطباء). و رجوع به عقدالفرید ج 1 ص 288 و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ خَ)
با هم پی زدن ستور را جهت آزمایش پی زنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بمبارات کشتن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تعاقرا، ای عقرا ابلهما لیری ایها اعقر لها. و منه الحدیث: تأکلوا من تعاقر الاعراب فانی لاآمن من ان یکون مما اهل به لغیراﷲ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ خَ)
شبکوری نمودن. (زوزنی). شب کوری نمودن از خود. (منتهی الارب) (آنندراج). شب کوری نمودن و شب کوری بر خود بستن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تجاهل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سپید گردانیدن ترید را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دست به دست گردانیدن چیزی را و به نوبت گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
با همدیگر عشق نمودن. (منتهی الارب). با همدیگر عشق نمودن و عشق ورزیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
سخت و استوار گردیدن، دشوار شدن، ملتوی گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با یکدیگر دشوار گرفتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). با هم دشواری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عدم توافق خریدار و فروشنده و یا زن و شوی، به بدیهه سخن گفتن بی آنکه قبلاً آن را آماده ساخته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شِ)
با کسی زندگانی کننده یعنی هم صحبت و رفیق. (آنندراج) (غیاث). یار و رفیق و دوست و همدم و دوست مصاحب و هم سفره و هم خوراک. ج، معاشران. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از معاشرت. آنکه آمیزش و خلطه و رفت و آمد با کسی دارد. خوش زیست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را
گر تو اهلی ومعاشر مده این چار ز دست.
خاقانی.
با وزرا و کتاب ایشان مجالس و معاشر و به مآثر و مفاخر... متحلی شده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 280).
سر کوی ماهرویان همه روز فتنه باشد
ز معربدان و مستان و معاشران و رندان.
سعدی.
ساقی قدحی قلندری وار
درده به معاشران هشیار.
سعدی.
دوام عیش و تنعم نه شیوۀ عشق است
اگر معاشر مایی، بنوش نیش غمی.
حافظ.
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید.
حافظ.
مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ
ولی معاشررندان آشنا می باش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مَ شِ)
جمع واژۀ معشر. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گروههای دوستان و به معنی مطلق گروه نیز آمده و این جمعمعشر است. (آنندراج) (غیاث). و رجوع به معشر شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
خانه ای بسیار قدیمی در ’اورلئانه’ که در تملک امپراتریس ژوزفین درآمده بود
لغت نامه دهخدا
(بَ خَ)
بر یکدیگر نیزه زدن قوم در پیکار و باهم درآمیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اختلاط و تشاجر قوم در خصومت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مژده دادن یکدیگر را. (از اقرب الموارد) (از دهار) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (از زوزنی) (آنندراج). مژده دادن و بشارت دادن مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
یکدیگر را عیب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقبیح کردن و منسوب به ننگ نمودن یکدیگر را و در الاساس بمعنی تعاتب آمده است. (از اقرب الموارد). و رجوع به تعاتب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
آمیزنده همدیگر را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همدم و مصاحب و آمیخته به همدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاشر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متعاشر
تصویر متعاشر
با هم نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاشر
تصویر عاشر
دهم دهمین، ده یک گیر ده یک گیرنده، دهم دهمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعار
تصویر تعار
بیدار خوابی بیدار زدگی پهلو به پهلو گشتن در بستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعایر
تصویر تعایر
آک جویی از هم (آک عیب) هم نکویی نکوهش یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاور
تصویر تعاور
دست به دست گرداندن، به پستا گرفتن (پستا نوبت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاشی
تصویر تعاشی
شب کوری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاشق
تصویر تعاشق
با همدیگر عشق نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاسر
تصویر تعاسر
دشوارش دشوار شدن، استواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباشر
تصویر تباشر
مژده دادن یکدیگر را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاشر
تصویر معاشر
یار و رفیق و دوست و همدم و هم خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاشر
تصویر عاشر
ده یک گیرنده، دهم، دهمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاشر
تصویر معاشر
((مُ ش))
با کسی زندگی کننده، همدم، یار، هم نشین
فرهنگ فارسی معین
آمیزگار، جلیس، دوست، هم سخن، محشور، مصاحب، هم صحبت، هم نشین، یار
فرهنگ واژه مترادف متضاد