- تعادل
- ترازمندی
معنی تعادل - جستجوی لغت در جدول جو
- تعادل
- برابری - تراز مندی، همترازی با هم برابر شدن راست آمدن همتابودن، 2 برابری، هنگامی که جسمی درحال تعادل است که منتجه همه نیروهای واردبرآن برابر صفر باشد، در اجسام متکی تا وقتی که خط قایم مار از مرکز ثقل آنها داخل سطح اتکا باشد جسم بحال تعادل خواهد ماند، جمع تعادلات
- تعادل ((تَ دُ))
- با هم برابر شدن، برابری، هنگامی جسمی در تعادل است که منتجه همه نیروهای وارد بر آن برابر صفر باشد (فیزیک)، وضعیتی که شخص در آن حالت مطلوب و طبیعی دارد و در برابر محرک ها واکنش طبیعی از خود نشان می دهد
- تعادل
- با هم برابر شدن، با یکدیگر راست آمدن، با هم میزان و برابر بودن
- تعادل
- Balance, Equilibrium
- تعادل
- баланс , равновесие
- تعادل
- Gleichgewicht
- تعادل
- баланс , рівновага
- تعادل
- równowaga
- تعادل
- equilíbrio
- تعادل
- equilibrio
- تعادل
- equilibrio
- تعادل
- équilibre
- تعادل
- balans, evenwicht
- تعادل
- ความสมดุล , สมดุล
- تعادل
- keseimbangan
- تعادل
- توازنٌ
- تعادل
- संतुलन , संतुलन
- تعادل
- איזון , איזון
- تعادل
- バランス , 平衡
- تعادل
- ভারসাম্য , সমতা
- تعادل
- توازن , توازن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ترازمند
برابر، ترازمند، ویژگی کسی یا چیزی که حالت طبیعی دارد، بدون افراط وتفریط
برابر، هم وزن
داد و ستد
هم ارز، برابر
با یکدیگر داد ستد کردن
خردمندی نمودن
گوشه گیری