جدول جو
جدول جو

معنی تطییب - جستجوی لغت در جدول جو

تطییب
پاک و پاکیزه کردن، طیب و طاهر کردن، حلال کردن
تصویری از تطییب
تصویر تطییب
فرهنگ فارسی عمید
تطییب
(بُ)
خوش کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). خوش گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پاک و پاکیزه ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پاک کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، پاک یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوشبوی کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج) : بازرگانی بوده است که در تطییب اطعمه و ترتیب اغذیه مبالغتها نمودی. (سندبادنامه ص 205) ، بخشیدن نیمی از وام را به وام دار، آسوده ساختن والی خاطر کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تطییب
خوشبو گرداندن بویه دار کردن بویاندن پاکیزه گردانیدن طیب و طاهر کردن، حلال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تطییب
((تَ))
پاکیزه گردانیدن
تصویری از تطییب
تصویر تطییب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تطییر
تصویر تطییر
پرانیدن، پرواز دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعییب
تصویر تعییب
معیوب کردن، عیب دار کردن چیزی، به عیب نسبت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطیین
تصویر تطیین
گل اندود کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
نومید کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). خائب گردانیدن. (زوزنی). ناامید گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : خیّبه اللّه ، ناامید گردانید او را خدای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کالم شدن. (تاج المصادر بیهقی). کالمه شدن زن. (مجمل اللغه). ثیب گردیدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ثیب شدن زن. (آنندراج). جدا شدن زن از شوی بسبب مرگ یا طلاق. (از اقرب الموارد). رجوع به تثیب شود، کلانسال شدن ناقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بدندان گزیدن تیر را تا سختگی چوب آن معلوم گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بدندان گزیدن. (از اقرب الموارد) ، بدندان نشان کردن در تیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بدندان نشان کردن چیزی را، پیر شدن اشتر. (از تاج المصادر بیهقی). پیر و کلانسال گردیدن ناقه، بیخ برآوردن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
به مهلت خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
به طناب محکم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). کشیدن چیزی را به طناب و بستن به آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بجایی مقام کردن. (تاج المصادر بیهقی). اقامت نمودن در جایی، آواز برآوردن گرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، درازپشت شدن اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، استوار کردن خانه را باطناب. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، دوختن مشک را به دوال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
معیوب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). عیبناک ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به عیب منسوب نمودن کسی را. (از اقرب الموارد). و رجوع به تعیب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ ثَ)
انداختن جامه را جایی که ضایع و تباه شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، ضایع گردانیدن چیزی. (از اقرب الموارد) ، سرگشته کردن. (تاج المصادر بیهقی). حیران گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هلاک و تباه کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ثِ)
پر کردن کسی را به پیه و گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاییدن و مداومت کردن عذاب بر کسی چندان که او را بکشت و هلاک کرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاییدن و مداومت کردن شکنجه کسی را تا هلاک وی. (از اقرب الموارد) ، آلوده کردن کسی را به قولی یا به فعلی زشت. (تاج المصادر بیهقی). بکار زشت آلودن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دشنام دادن و ستیهیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
یله کردن ستور و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). یله کردن گوسفند و آنچه بدان ماند. (زوزنی). گذاشتن ستور را بر سر خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسییب کسی، به سر خود رها کردن او را آنچنانکه هر جا بخواهد برود. (از متن اللغه) ، سائبه کردن یا فروگذاشتن ناقه را. (از متن اللغه). و رجوع به سائبه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بپرانیدن. (زوزنی). پرانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بخش بخش کردن چیزی را، باردار کردن گشن همه مادیان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ)
بسیار طواف کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ)
بگل کردن. (زوزنی). بگل اندودن بام و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بگل اندودن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) : هر آن پادشاهی که بیت المال خود به مال رعایا که به جور و ظلم و غیرراستی از ایشان ستده باشد و گرفته پر کند و معمور سازد حال او همچو حال کسی باشد که گل از ستونهای سرای و بنیاد خانه بکند و بدان سقف و طرح آن را تطیین کند. (تاریخ قم ص 148)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
آواز خوش گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از دهار) (مجمل اللغه). نیکو کردن آواز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازگردانیدن و کشیدن و نیکو کردن آواز. (از اقرب الموارد). کشیدن و نیکو کردن آواز. (صراح) ، در طرب آوردن، سرود گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغنی. (اقرب الموارد) ، کشیدن بجانب چیزی. دراز کردن آواز و قرائت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). استعمال قاری تطریب را در قرائت خود. (از اقرب الموارد) ، نزد متأخران قراء، با آواز قرائت کردن قرآن است بنحوی که در غیرمورد، مقصور را ممدود خواند یا ممدود را به قسمی طولانی سازد که قانون قرائت آن را جائز نشمارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، بانگ کردن مرغی که طوق دارد. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
خوش شدن و خوشبوی شدن و پاکیزه شدن. (تاج المصادر بیهقی). خوشمزه و پاک و پاکیزه گردیدن و حلال شدن، گیاه ناک گردیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوش کردن و پاک و پاکیزه ساختن نفس و جز آن را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). خوش و گشاده کردن نفس را به چیزی. (از اقرب الموارد). و رجوع به طیب شود
لغت نامه دهخدا
مشک را به چوب خانه آویختن و دوغ زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیفه بر دیبا دوختن تا فراخ شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طبابه یا بنیقه افزودن خیاط بر جامه جهت فراخ شدن. (از اقرب الموارد) ، درز مشک را به دوال دوختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ یَ)
غایب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نهان گردانیدن و ناپدید کردن، یقال: غیبه غیابه ، ای دفن فی قبره. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گریبان کردن پیراهن را. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعییب
تصویر تعییب
معیوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشییب
تصویر تشییب
سپید مویی از اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیب
تصویر تطبیب
درمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطریب
تصویر تطریب
نیکو کردن آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطلیب
تصویر تطلیب
به مولش خواستن (مولش مهلت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطنیب
تصویر تطنیب
به ریسمان بستن، دراز ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطیین
تصویر تطیین
گل مالی بگل اندودن اندود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخییب
تصویر تخییب
نومید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعییب
تصویر تعییب
((تَ))
معیوب ساختن، به عیب نسبت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطریب
تصویر تطریب
((تَ))
به طرب آوردن کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطیین
تصویر تطیین
((تَ))
به گل اندودن، اندود کردن
فرهنگ فارسی معین