جدول جو
جدول جو

معنی تطیخ - جستجوی لغت در جدول جو

تطیخ
(بِ تَ)
آلوده شدن. (تاج المصادر بیهقی). به زشتی آلوده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تطیخ
آلایش زشت
تصویری از تطیخ
تصویر تطیخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تطیب
تصویر تطیب
خود را خوش بو ساختن، عطر زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بطیخ
تصویر بطیخ
خربزه، هندوانه، کدو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطیر
تصویر تطیر
فال بد زدن، به فال بد گرفتن، از پرواز مرغ فال زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشیخ
تصویر تشیخ
شیخ شدن، پیر شدن، خود را پیر نشان دادن
فرهنگ فارسی عمید
جائیست در پائین ذوالمروه، و ذوالمروه بین خشب و وادی القری واقع است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
بناگوارد آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : طنخه اذا تخمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ سُ)
جای جای آلودن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آلوده کردن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به تلطخ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خواجه و پیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیرشدن. (از اقرب الموارد) ، پیری نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (مجمل اللغه) :
شیئان عجیبان هما ابرد من یخ
شیخ یتصبی و صبی ٌ یتشیخ.
(یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
بپختن. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، جنبیدن و بالیدن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترعرع و عقل یافتن کودک. (از اقرب الموارد) ، پیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بزرگ شدن بچۀ سوسمار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَتْ تَ)
فال بد گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فال بد زدن به چیزی. (از اقرب الموارد). و در اصل فال گرفتن به مرغ است و آن را عرب به فال بد می داند. (آنندراج) : و در سرایی که شب وصول نزول کرد، سر سرای فرود آمد. سلطان از آن تطیر کرد و دانست که علامتی است. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَطْ طُ)
خرامیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبختر در رفتار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جدا گردیدن و پراکنده شدن و از جای رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تذلل. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تذلل شود
لغت نامه دهخدا
(لِطْ طی)
گول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَیْ یَ)
تباه و ردی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). فاسد. (اقرب الموارد). و رجوع به مطیح شود، چیز قطران مالیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هر چیز سرتیز را گویند، (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی)، رجوع به تیغ شود، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(تَسَحْ حُ)
زدن کسی را به متیخه: تاخه بالمتیخه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
خود را خوشبوی کردن. (تاج المصادر بیهقی). خویشتن را خوشبوی کردن. (زوزنی). آلودن خود را به بوی خوش و خود را خوشبوی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خوشبودار کردن و خوشبودار شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ ثِ)
پر کردن کسی را به پیه و گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاییدن و مداومت کردن عذاب بر کسی چندان که او را بکشت و هلاک کرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاییدن و مداومت کردن شکنجه کسی را تا هلاک وی. (از اقرب الموارد) ، آلوده کردن کسی را به قولی یا به فعلی زشت. (تاج المصادر بیهقی). بکار زشت آلودن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دشنام دادن و ستیهیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَث ث)
بگل کردن. (تاج المصادر بیهقی). آلوده گردیدن به گل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به گل آلودن چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِطْ طی)
صاحب قاموس گوید هرچه بر روی زمین پهن شود. (آنندراج). هرچیز شبیه بخربزه: و ان اخرج شحمه (شحم الحنظل) من بطیخه نقصت قوته سریعاً. (ابن البیطار). کدو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوعی از کدو (یقطین) است که بالارونده نیست ولی مانند رشته هایی بر زمین گسترده شود. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَیْ یِ)
به زشتی آلوده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آلوده و ملوث و ناپاک و چرکین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطیخ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بطیخ
تصویر بطیخ
خربزه، هندوانه، کدو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیخ
تصویر تیخ
هر چیز که سر آن تیز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطین
تصویر تطین
آلایش به گل
فرهنگ لغت هوشیار
مرغوایش (مرغوا فال بد) تطیر در تازی نیز وایش (فال) به مرغ است و مرغوا وای بد از روی پرواز مرغ فال بدزدن مرغوا زدن ، فال بدزدن بفال بد گرفتن، مرغوا، جمع تطیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطیب
تصویر تطیب
خوشبویی بویگی، پاکیزگی عطر زدنخود را خوشبو کردن بوی خوش زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشیخ
تصویر تشیخ
پیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلطیخ
تصویر تلطیخ
آلودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشیخ
تصویر تشیخ
((تَ شَ یُّ))
شیخ شدن، پیر گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطیر
تصویر تطیر
((تَ طَ یُّ))
به فال بد گرفتن، از پرواز مرغ فال زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطیب
تصویر تطیب
((تَ طَ یُّ))
عطر زدن، خود را خوشبو کردن
فرهنگ فارسی معین
فال، مرغوا، فال بدزدن، مرغوا زدن، به فال بد گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سفت محکم و استوار
فرهنگ گویش مازندرانی