جدول جو
جدول جو

معنی تطفش - جستجوی لغت در جدول جو

تطفش(اِءْ تِ)
پلیدی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تطفش
پلیدی کردن
تصویری از تطفش
تصویر تطفش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تطفل
تصویر تطفل
طفیلی شدن، ناخوانده به مهمانی رفتن، حالت کودکان به خود گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفش
تصویر تفش
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، عتیب، تفشل، زاغ پا، نکوهش، پیغاره، سرزنش، سراکوفت، بیغار، طعنه، سرکوفت، ملامت، بیغاره، تفشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفش
تصویر تفش
تپش، تف، گرمی، حرارت
فرهنگ فارسی عمید
(حَ سَ)
آرمیدن با زن. (منتهی الارب). نکاح. (منتخب اللغات) ، پلیدی کردن. (منتهی الارب). پلیدی. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سرزنش وطعنه را گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). تفشه. تفشل. بیغار. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تَ فِ)
حرارت و گرمی باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). حرارت و گرمی و تپش است. (انجمن آرا). بغایت گرمی. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، کف و تف و آب دهن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ کُ)
موی وا تیغ خاستن. (زوزنی). موی برافراشتن گربه و وا تیغ خاستن موی، بال جنبانیدن مرغ گویی می ترسد یا می لرزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، واخیده شدن پنبه و پشم و موی، یقال: نفش شعره فتنفش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تنفیش شود، به شب چرا کردن شتر و گوسفند بی راعی. (از اقرب الموارد). رجوع به نفش شود
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
به شدن از بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آوردن و بردن چارپایان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اختلاف و اختلاط شتر با چارپایان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
طفیلی کردن. (تاج المصادر بیهقی). ناخوانده به مهمانی آمدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طفیلی شدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خوی کودکان گرفتن مرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ)
پیوسته بودن در خانه کوچک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). ملازم شدن زن خانه خود را. (اقرب الموارد) ، گرد آمدن، تحفش زن مرد را،دوستی ظاهر کردن زن برای مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تحفش زن بر شوی یا اولاد خود، پیوسته مواظب و ملازم بودن آنان را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفش
تصویر تفش
سرزنش طعنه. حرارت گرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفش
تصویر طفش
گاییدن، پلیدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطفل
تصویر تطفل
طفیلی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفش
تصویر تفش
((تَ))
سرزنش، طعنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطفل
تصویر تطفل
((تَ طَ فُّ))
طفیلی بودن، بدون دعوت همراه کسی به جایی رفتن
فرهنگ فارسی معین