جدول جو
جدول جو

معنی تطبیل - جستجوی لغت در جدول جو

تطبیل
دهل نواختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طبل زدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تطبیل
دهل نوازی
تصویری از تطبیل
تصویر تطبیل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
با هم مطابق کردن، دو چیز را با یکدیگر برابر کردن، برابر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقبیل
تصویر تقبیل
بوسیدن، بوسه زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبطیل
تصویر تبطیل
باطل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطویل
تصویر تطویل
دراز کردن، در کاری زیاد وقت صرف کردن، طول دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسبیل
تصویر تسبیل
به رایگان دادن چیزی در راه خدا، آب رایگان به همه دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اِءْ تِ)
بچسبیدن آفتاب به فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به غروب میل کردن آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میل کردن آفتاب به غروب. (آنندراج). نزدیک شدن خورشید به غروب. (از اقرب الموارد) ، نزدیک شدن شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، روی فراکردن تاریکی شب. (تاج المصادر بیهقی). پیش آمدن تاریکی شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نزدیک شدن شب و پیش آمدن با تاریکی خود. (از اقرب الموارد) ، اندیشه کردن ودریافتن حقیقت کلام را، خاک آلوده گردیدن گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیکو اصلاح و پرورش کردن ناقه بچه را، شتر بابچه را آهسته و نرم راندن تا بچه از مادر جدا و دور نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نرم راندن شتربان چنانکه بچه ها جدا نشوند. (ازاقرب الموارد) ، طفیلی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). ناخوانده بر مهمانی آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طفیلی گردانیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گرد کردن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). گرد کردن و جمع کردن چیزی، چنانکه لقمه را با انگشتان جمع کنند. (از المنجد). پیچیدن و بزرگ کردن لقمه را برای فروبردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بزرگ کردن لقمه. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پاره پاره کردن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تابل ریختن در دیک. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دیگ افزار ریختن در دیگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَ ثُ)
بند کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بند کردن کسی را در زندان و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در تأخیر انداختن وام کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، توثیق: و لوکبلت فی ساعدی الجوامع. (نابغه از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دراز و فروهشته کردن رسن ستور را در چراگاه و چنین است ’طول فرسه’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دراز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). دراز نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
قصه کوته بهست از تطویل.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388).
و سرگذشت او بسیار است و در این کتاب بیش از این تطویل نتوان کردن. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 83). و تطویل از حد می گذرد. (کلیله و دمنه) ، زمان دادن. (تاج المصادر بیهقی). مهلت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عروض) بعضی عروضیان عجم بر ترفیل حرفی زیادت کرده اند در شعر پارسی و آن را تطویل نام نهاده و مستفعلان کرده... (المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 41) ، (اصطلاح معانی بیان) زائد بودن لفظ است بر اصل مقصود. (از تعریفات جرجانی) (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(بَدْ یْ)
فروافکندن برگ درخت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیوانه گردانیدن حزن کسی را. (منتهی الارب). دیوانه گردانیدن اندوه کسی را. (از ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، تباه خرد کردن کسی را. (منتهی الارب). تباه خرد گردانیدن. (تاج المصادربیهقی). کم خرد گردانیدن. (زوزنی) (آنندراج). فاسدعقل کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تباه اعضا گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ناقص اعضا کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تباه کردن. (زوزنی) ، فرومایه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انداختن بعض زراعت را بر بعض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، آبستن گردانیدن زن را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عاطل کردن چیزی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ضایع کردن چیزی و ضد اقامۀ آن. (از قطر المحیط) : و عظیم تر مشکل بر اهل تقلید، و تبطیل توحید ایشان، قول خدای است که همی گوید.... (جامع الحکمتین ناصرخسرو چ هنری کربین و دکتر معین ص 43)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبطیل
تصویر تبطیل
باطل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیع
تصویر تطبیع
خود پروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذبیل
تصویر تذبیل
زیر نویسی پاینامه نویسی، گسترش دامن بلند کردن دامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدبیل
تصویر تدبیل
نواله کردن (نواله لقمه)
فرهنگ لغت هوشیار
دراز کردن درازاندن، مولش دادن، دراز گفتن دراز گویی، دراز سرایی، دراز نویسی، دراز کردن طول دادن طولانی کردن، دراز گفتن، دراز گویی، جمع تطویلات. یا تطویل بلاطائل. دراز گویی بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطفیل
تصویر تطفیل
انگل پروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
موافق گردانیدن چیزی با چیزی، برابر کردن و موافق نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیب
تصویر تطبیب
درمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیل
تصویر تسبیل
برایگان دادن چیزی را در راه خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبیل
تصویر تقبیل
بوسه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکبیل
تصویر تکبیل
بند کردن، در تاخیر انداختن وام کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیل
تصویر تسبیل
((تَ))
چیزی را در راه خدا به رایگان بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقبیل
تصویر تقبیل
((تَ))
بوسه زدن، بوسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
((تَ))
برابر ساختن دو چیز با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطویل
تصویر تطویل
((تَ))
دراز کردن، طول دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبطیل
تصویر تبطیل
((تَ))
باطل کردن، باطل ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
برابرسنجی
فرهنگ واژه فارسی سره
اقتباس، پیاده سازی
دیکشنری اردو به فارسی