جدول جو
جدول جو

معنی تطاوح - جستجوی لغت در جدول جو

تطاوح
دور انداختن آنها را جدایی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تطاوحت بهم النوی. (منتهی الارب). بینداختن. (آنندراج) ، منازعت کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تطاول
تصویر تطاول
گردن کشی کردن، اظهار قدرت کردن، دست درازی کردن، تعدی و گستاخی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِمْ بِ)
بنوبت کاری را کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بهر دو دست بخشش کردن، یقال: یداه تتراوحان بالمعروف، یعنی گاهی از این دست می بخشد و گاهی از آن دست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جایهای انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جایهای هلاک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
باهم رویاروی گردیدن. یقال: الجبلان یتناوحان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، وزیدن باد صبا دفعه ای و باد شمال دفعه ای و جنوب دفعۀ دیگر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نرم گردنی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) فرمانبرداری نمودن و نرم گردنی نمودن. (ناظم الاطباء). تطاوع لهذا الامر حتی یستطیعه ، تکلف استطاعته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ای)
گردن دراز کردن بوقت نگریستن به چیزی. (منتهی الارب). کشیده ایستادن مرد برای نگریستن دور. (از اقرب الموارد) ، گردن کشی کردن. (دهار) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). گردنکشی و تکبر نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات). و مراداً بمعنی ظلم مستعمل میشود و در خیابان نوشته که تطاول بمعنی درازدستی و کنایه از ظلم و تعدی. (غیاث اللغات). تکبر و خودبینی و غرور و گستاخی و درشتی و بی شرمی و ظلم و جور و تعدی و زبردستی و دستبرد و درازدستی و تصرف ناحق. (ناظم الاطباء). فارسیان بمعنی ظلم و بیداد با لفظ کردن و کشیدن استعمال نمایند. (آنندراج) : و چون حال چنین بودی دستهای تطاول کوتاه بودی و عمال بر هیچ کس ستم نیارستندی کردن. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). به تغلب و تطاول شهر بدست گرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 371). یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دست تطاول بمال رعیت دراز کرده بود. (گلستان). قومی که از دست تطاول این بجان آمده بودند و پریشان شده بر ایشان گرد آمدند. (گلستان).
تاتطاول نپسندی و تکبر نکنی
که خدا را چو تو در ملک بسی جانورند.
سعدی.
گفت در خدمت پادشاه اشتهاری یافته ام و کسی بر من تطاول ننموده. (جهانگشای جوینی).
نی من تنها کشم تطاول زلفت
کیست که او داغ آن سیاه ندارد.
حافظ.
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تطاول زلفت چه بی قرارانند.
حافظ.
این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
وین تطاول کز سر زلف تومن دیدم که دید.
حافظ.
، بلند گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، افزون شدن، فخر نمودن در درازی بنا و بلندی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَ ف فی)
با یکدیگر مروسیدن در شر و بدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تکاوحاً اذاتمارساً و تعالجاً فی الشر بینهما. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
سرگشته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سرگردان گردیدن در جهان و اینجا و آنجا انداختن خود را و آمدن و رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، فروافتادن در چاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
مشغول به انداختن هسته های خرما را به یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تناوح
تصویر تناوح
روبارویی، وزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاوح
تصویر تکاوح
مروسیدن به بدی (مروسیدن عادت کردن) دژ خویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطاوع
تصویر تطاوع
گردن نهادن فرمانبرداری
فرهنگ لغت هوشیار
دراز دستی یازستن بیداد ستم، گردنکشی، گرد نکشی کردن، دراز دستی کردنتعدی و گستاخی کردن، دراز دستی، جمع تطاولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطوح
تصویر تطوح
سر گردانی، جهانگردی، بیجایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطاول
تصویر تطاول
((تَ وُ))
گردنکشی کردن، دست درازی کردن و تعدی کردن
فرهنگ فارسی معین
تعدی، جفا، جور، درازدستی، دست اندازی، ستم، ظلم، گردنکشی، تعدی کردن، دست اندازی کردن، گردن کشی کردن
متضاد: مهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد