جدول جو
جدول جو

معنی تضعیف - جستجوی لغت در جدول جو

تضعیف
ضعیف کردن، سست و ناتوان کردن، دوبرابر کردن، دوچندان کردن
تصویری از تضعیف
تصویر تضعیف
فرهنگ فارسی عمید
تضعیف
سست و ناتوان پنداشتن کسی را
تصویری از تضعیف
تصویر تضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تضعیف
((تَ))
دو برابر کردن، ضعیف کردن
تصویری از تضعیف
تصویر تضعیف
فرهنگ فارسی معین
تضعیف
ناتوان سازی، ناتوان کردن، ضعیف کردن، دوبرابرسازی، مضاعف سازی، دوبرابر کردن، مضاعف کردن
متضاد: تحکیم، تشیید
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضعیف
تصویر ضعیف
سست، ناتوان، فقیر، من، بنده
ضعیف شمردن (دانستن): سست و ناتوان دانستن کسی را
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تضاعیف
تصویر تضاعیف
مندرجات، اثنای چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
جمع واژۀ تضعیف. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تضاعیف الشی ٔ، ماضعف منه و لیس له واحد و تضاعیف الکتاب، اضعافه. (یادداشت مرحوم دهخدا). تضاعیف چیزی، اثناء آن. مطاوی آن. (یادداشت ایضاً) : در تضاعیف این مکاتیب از مجاری احوال خویش و کید حساد و اهمال حقوق... بندی ایراد کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). چون مأمون طاهر بن الحسین و علی بن عیسی را به محاربۀ برادر خود محمد امین به بغداد فرستاد، در تضاعیف آن، محمد امین حماد راویه را که از ندمای او بود میگوید که امروز تماشا کنیم و بنشاط شراب مشغول شویم. (جهانگشای جوینی). در تضاعیف این حالات هنوز کیوک بازنرسیده بود. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
هلاک کردن. (غیاث االغات نقل از صراح) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ غِ)
آمیختن مشک و مانند آن به خوشبویهای دیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خون انداختن. به رعاف آوردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مهمان فرود آوردن و مهمانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). مهمان را فرود آوردن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). مهمانی کردن. (دهار). مهمان داشتن کسی را، به فروشدن نزدیک گشتن آفتاب، میل دادن چیزی را به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تنگ شدن رودبار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اذا تضایفن علیه انسلا، ای اذا صرن قریباً منه الی جنبه. (اقرب الموارد) ، از دو جانب آمدن قوم رودبار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از دو جانب آمدن سگان شکار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فلسفه) بودن دو چیز چنانکه تعقل یکی از آن دو جز بقیاس با دیگران ممکن نباشد. (کشاف از مطول). و گفته اند بودن دو چیز چنانکه تعلق یکی از آن دو سبب تعلق دیگری بدو باشد مانند ابوّت و نبوّت. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 58 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضعیف
تصویر ضعیف
ناتوان، سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضیف
تصویر تضیف
میهمان شدن، گراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضعف
تصویر تضعف
زبونی خواری، گمنامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزعیف
تصویر تزعیف
هلاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضییف
تصویر تضییف
مهمان داشتن مهمانی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضاعیف
تصویر تضاعیف
جمع ضعیف، دو چندان ها، ناتوان گشته ها جمع تضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضییف
تصویر تضییف
((تَ))
مهمان داری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضعیف
تصویر ضعیف
((ضَ))
سست، ناتوان، عاجز، بیمار، جمع ضعفاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضعیف
تصویر ضعیف
نزار، لاغر، ناتوان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ضعیف
تصویر ضعیف
Faint, Feeble, Frail, Puny, Sickly, Tenuous, Weak
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ضعیف
تصویر ضعیف
faible, frêle, insignifiant, maladif, ténu
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ضعیف
تصویر ضعیف
약한 , 약한 , 병약한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ضعیف
تصویر ضعیف
lemah, sakit
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ضعیف
تصویر ضعیف
दुर्बल , कमजोर , कमजोर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ضعیف
تصویر ضعیف
zwak, ziekelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ضعیف
تصویر ضعیف
слабкий , хворобливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ضعیف
تصویر ضعیف
débil, frágil, insignificante, enfermizo, tenue
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ضعیف
تصویر ضعیف
debole, fragile, insignificante, malato, tenue
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ضعیف
تصویر ضعیف
fraco, insignificante, doentio, tênue
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ضعیف
تصویر ضعیف
słaby, chorowity
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ضعیف
تصویر ضعیف
schwach, kränklich, dünn
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ضعیف
تصویر ضعیف
слабый , хилый , болезненный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ضعیف
تصویر ضعیف
חלש , חלש , חָלוּשׁ
دیکشنری فارسی به عبری