جدول جو
جدول جو

معنی تضاحک - جستجوی لغت در جدول جو

تضاحک
خندیدن. (زوزنی). خندیدن و با هم خندیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بتکلف خندیدن قوم، یکدیگر را خندانیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تضاحک
با هم خندیدن همخندی با هم خندیدن با هم خندیدنخنده کردن باهم
تصویری از تضاحک
تصویر تضاحک
فرهنگ لغت هوشیار
تضاحک
((تَ حُ))
با هم خندیدن
تصویری از تضاحک
تصویر تضاحک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضاحک
تصویر ضاحک
خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، سبک روح، خنده رو، خنداخند، ضحوک، منبسط، خندنده، خندناک، خنده ناک، شکفته
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
آبی است در بطن السّر، بسرزمین بلقین شام. (معجم البلدان)
برقۀ ضاحک، جائیست به دیار بنی تمیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت کردن پیوستگی چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تداخل چیزی، تلائم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
خندان. (دهار). خندنده. (منتهی الارب). مرد بسیارخند. (منتهی الارب). خنده کننده، رأی ضاحک، ظاهر. غیرملتبس، سنگ درخشنده. (مهذب الاسماء). سنگ نیک سپید نمایان در کوه. (منتهی الارب) ، ابر که سایه افکند. (مهذب الاسماء) ، ابر بابرق. (منتخب اللغات) ، روضه ضاحک، موضعی است در صمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خندیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
جمع واژۀ مضحکه. (یادداشت مؤلف). سخنان خنده آور. لطیفه ها و بذله ها: چنان باید محاکی باشی و بسیار حکایت های مضاحک و سخن مسکته و نوادرهای بدیع یاد داری. (قابوسنامه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 204).
مقالت های حکمت باز کرده
سخنهای مضاحک ساز کرده.
نظامی.
آخر ختم بر مضاحکی چند و هزلیات کنم تا متصفحان این کتاب را چون از جد آن و حکایت بزرگان ملال گیرد بدان تفرجی کنند. (راحهالصدور ص 63).
گفت جاروبی ندارم در دکان
گفت بس بس این مضاحک را بمان.
مولوی.
مست گشت و شاد و خندان شد چو باغ
در ندیمی و مضاحک رفت و لاغ.
مولوی.
اطلست عمر و مضاحک شهوت است
روز و شب مقراض و خنده غفلت است.
مولوی.
در مجلس بزرگی چنان بر کار نشیند و قایل آن ازآن منفعتی یابد که بسیار بذله های خوش و مضاحک شیرین ده یک آن بخود نبیند. (المعجم چ دانشگاه ص 459)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بهمدیگر نزدیک شدن و دور گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). از لغات اضداد است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باهم ستیهیدن و خصومت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تماحک البیعان و الخصمان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ حِ)
جمع واژۀ اضحوکه. (از اقرب الموارد). رجوع به اضاحیک و اضحوکه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
با هم خندنده. (آنندراج). با هم خنده کنان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضاحک شود
لغت نامه دهخدا
لطیفه ها و بذله ها، جمع مضحکه، خریش ها خنده خریش ها جمع مضحکه سخنان خنده آور لطیفه ها بذله ها: و آخر ختم بر مضاحکی چندو هزلیات کنم تا متصفحان این کتاب را چون از جد آن و حکایت بزرگان ملال گیرد بدان تفرجی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماحک
تصویر تماحک
همستایی همستیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضحک
تصویر تضحک
خندیدن خنده داری
فرهنگ لغت هوشیار
خنده کننده، مرد خندان خندنده، سنگ تابان، رای روشن، ابر درخشدار خندان خندنده، (رمل) هم شکلی است که آن را لحیان نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضاحک
تصویر متضاحک
همخند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضاحک
تصویر ضاحک
((حِ))
خندان، خندنده
فرهنگ فارسی معین