بسنده بودن تابستان را. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند هذا الطعام یصیفنی، یعنی برای تابستان مرا بسنده است، تابستان به جایی اقامت کردن. (از اقرب الموارد). و رجوع به تصیف شود
بسنده بودن تابستان را. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند هذا الطعام یصیفنی، یعنی برای تابستان مرا بسنده است، تابستان به جایی اقامت کردن. (از اقرب الموارد). و رجوع به تصیف شود
خطا کردن در نوشتن، تغییر دادن کلمه با کم یا زیاد کردن نقطه های آن در ادبیات در فن بدیع کلمه ای که هنگام نوشتن یا خواندن به واسطۀ تغییر کردن یا کم و زیاد شدن نقطه های آن تغییر پیدا کند مانند عبد و عید، توشه و بوسه، برای مثال مرا بوسه گفتا به تصحیف ده / که درویش را توشه از بوسه به (سعدی۱ - ۸۹)
خطا کردن در نوشتن، تغییر دادن کلمه با کم یا زیاد کردن نقطه های آن در ادبیات در فن بدیع کلمه ای که هنگام نوشتن یا خواندن به واسطۀ تغییر کردن یا کم و زیاد شدن نقطه های آن تغییر پیدا کند مانندِ عبد و عید، توشه و بوسه، برای مِثال مرا بوسه گفتا به تصحیف ده / که درویش را توشه از بوسه به (سعدی۱ - ۸۹)
خطا کردن در صحیفه یعنی خطا کردن در کتاب. (مجمل اللغهیادداشت مرحوم دهخدا). خطا در نوشته. (منتهی الارب) (بحر الجواهر) (ناظم الاطباء). خطا کردن در کتابت. (غیاث اللغات) (از آنندراج) : صحفه تصحیفاً فتصحف، تغییر داد آن را بنحوی که مشتبه گردید پس تغییر داده شد. (ناظم الاطباء) ، خطا کردن در قرائت. (زوزنی). خطا کردن در قرائت کلمه و روایت آن در کتاب وگویند تحریف کلمه است از وضع آن و در مصباح آمده که تصحیف، دگرگونی لفظ است بدان گونه که معنی مراد تغییر کند و اصل آن خطاست. (از اقرب الموارد). قرائت چیزی است برخلاف آنچه که کاتب آن اراده داشته است و یا برخلاف آن که بر آن اصطلاح کرده اند. (از تعریفات جرجانی). و تصحیف در احادیث فراوان وارد شده است خواه در متن و خواه در سند و کتابها در این فن نوشته اند که از آن جمله است: التصحیف تألیف حسن بن عبدالله بن سعید عسکری متوفی بسال 382 هجری قمری ، به اصطلاح معما تغییر کردن در نقاط و حروف به اثبات یا به محو کردن و بعضی چنین تصریح کرده که تصحیف به اصطلاح معمالفظی را به بردن نقطه، یا به آوردن نقطه یا به نقل نقطه، لفظی دیگر مقرر گردانند چنانکه بوسه را به تغییر نقاط توشه گردانند. (غیاث اللغات) (آنندراج). در مطلعالسعدین نوشته که تصحیف آن است که بر تبدیل نقاطالفاظ مصرع یا فقره از مدح به ذم کشد. شاعر گفته: به کویت ناگهان گبری درآمد زدی تیری که بشکست آن سر گبر. (از آنندراج). که هرگاه لفظ کویت و گبر و تیر را تصحیف کنند شعر از مدح به هجو کشیده میشود: همچو تصحیف قبا باد و چو مقلوب کلاه دشمنت اعنی هلاک و حاسدت اعنی فنا. سنائی. آن روز رفت آب غلامی که یوسفی تصحیف عید شد ببهای محقرش. خاقانی. با هرکه انس گیری از او سوخته شوی بنگر که انس نیز به تصحیف آتش است. خاقانی. مجلس انس حریفان را هم از تصحیف انس در تنور آن کیمیای جان جان افشانده اند. خاقانی. و از آن جایگاه بگذشت بر عزم قنوج، و به تصحیف آن (فتوح) فال گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 413). مرا بوسه گفتا به تصحیف ده که درویش را توشه از بوسه به. (بوستان)
خطا کردن در صحیفه یعنی خطا کردن در کتاب. (مجمل اللغهیادداشت مرحوم دهخدا). خطا در نوشته. (منتهی الارب) (بحر الجواهر) (ناظم الاطباء). خطا کردن در کتابت. (غیاث اللغات) (از آنندراج) : صحفه تصحیفاً فتصحف، تغییر داد آن را بنحوی که مشتبه گردید پس تغییر داده شد. (ناظم الاطباء) ، خطا کردن در قرائت. (زوزنی). خطا کردن در قرائت کلمه و روایت آن در کتاب وگویند تحریف کلمه است از وضع آن و در مصباح آمده که تصحیف، دگرگونی لفظ است بدان گونه که معنی مراد تغییر کند و اصل آن خطاست. (از اقرب الموارد). قرائت چیزی است برخلاف آنچه که کاتب آن اراده داشته است و یا برخلاف آن که بر آن اصطلاح کرده اند. (از تعریفات جرجانی). و تصحیف در احادیث فراوان وارد شده است خواه در متن و خواه در سند و کتابها در این فن نوشته اند که از آن جمله است: التصحیف تألیف حسن بن عبدالله بن سعید عسکری متوفی بسال 382 هجری قمری ، به اصطلاح معما تغییر کردن در نقاط و حروف به اثبات یا به محو کردن و بعضی چنین تصریح کرده که تصحیف به اصطلاح معمالفظی را به بردن نقطه، یا به آوردن نقطه یا به نقل نقطه، لفظی دیگر مقرر گردانند چنانکه بوسه را به تغییر نقاط توشه گردانند. (غیاث اللغات) (آنندراج). در مطلعالسعدین نوشته که تصحیف آن است که بر تبدیل نقاطالفاظ مصرع یا فقره از مدح به ذم کشد. شاعر گفته: به کویت ناگهان گبری درآمد زدی تیری که بشکست آن سر گبر. (از آنندراج). که هرگاه لفظ کویت و گبر و تیر را تصحیف کنند شعر از مدح به هجو کشیده میشود: همچو تصحیف قبا باد و چو مقلوب کلاه دشمنت اعنی هلاک و حاسدت اعنی فنا. سنائی. آن روز رفت آب غلامی که یوسفی تصحیف عید شد ببهای محقرش. خاقانی. با هرکه انس گیری از او سوخته شوی بنگر که انس نیز به تصحیف آتش است. خاقانی. مجلس انس حریفان را هم از تصحیف انس در تنور آن کیمیای جان جان افشانده اند. خاقانی. و از آن جایگاه بگذشت بر عزم قنوج، و به تصحیف آن (فتوح) فال گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 413). مرا بوسه گفتا به تصحیف ده که درویش را توشه از بوسه به. (بوستان)
مهمان فرود آوردن و مهمانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). مهمان را فرود آوردن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). مهمانی کردن. (دهار). مهمان داشتن کسی را، به فروشدن نزدیک گشتن آفتاب، میل دادن چیزی را به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مهمان فرود آوردن و مهمانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). مهمان را فرود آوردن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). مهمانی کردن. (دهار). مهمان داشتن کسی را، به فروشدن نزدیک گشتن آفتاب، میل دادن چیزی را به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (معجم اللغه) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). برگردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دگرگون ساختن و تشدید برای مبالغه است. (از اقرب الموارد) ، تصرف دادن کسی را در کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، هویدا کردن. (تاج المصادر بیهقی). بیان و واضح گردانیدن آیات را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، روان و رایج گردانیدن دراهم و متاع و کالای فروختنی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و تصریف زر به نقره بازگردانیدن آن است. (نفایس الفنون قسم اول ص 105) ، برگردیدن باد از طرفی به طرفی یا برگردانیدن آن است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برگردانیدن باد از سویی به سوی دیگر. (از اقرب الموارد) ، خمر صرف خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شراب ساده خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برآوردن بعض کلام را از بعض دیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). اشتقاق بعض کلام از بعضی دیگر. (از اقرب الموارد). تحویل اصل واحد است به امثلۀ مختلف تا معنی مقصود که جز بدان تعبیر حاصل نشود بدست آید. (از تعریفات جرجانی). علم به اصولی است که بدان بنای کلمه شناخته شود. (از تعریفات ایضاً). گردانیدن یک لفظ بسوی صیغه های مختلف تا از آن معنی متفاوت حاصل شود و آن را صرف نیز نامند: منم دانسته در پرگار عالم بتصریف و به نحو اسرار عالم. نظامی. و رجوع به صرف و اشتقاق شود
گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (معجم اللغه) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). برگردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دگرگون ساختن و تشدید برای مبالغه است. (از اقرب الموارد) ، تصرف دادن کسی را در کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، هویدا کردن. (تاج المصادر بیهقی). بیان و واضح گردانیدن آیات را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، روان و رایج گردانیدن دراهم و متاع و کالای فروختنی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و تصریف زر به نقره بازگردانیدن آن است. (نفایس الفنون قسم اول ص 105) ، برگردیدن باد از طرفی به طرفی یا برگردانیدن آن است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برگردانیدن باد از سویی به سوی دیگر. (از اقرب الموارد) ، خمر صرف خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شراب ساده خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برآوردن بعض کلام را از بعض دیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). اشتقاق بعض کلام از بعضی دیگر. (از اقرب الموارد). تحویل اصل واحد است به امثلۀ مختلف تا معنی مقصود که جز بدان تعبیر حاصل نشود بدست آید. (از تعریفات جرجانی). علم به اصولی است که بدان بنای کلمه شناخته شود. (از تعریفات ایضاً). گردانیدن یک لفظ بسوی صیغه های مختلف تا از آن معنی متفاوت حاصل شود و آن را صرف نیز نامند: منم دانسته در پرگار عالم بتصریف و به نحو اسرار عالم. نظامی. و رجوع به صرف و اشتقاق شود
گونه گونه ساختن چیزی را و جدا کردن بعض آن را از بعض و تمیز دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صنف صنف کردن و نوع نوع گردانیدن و جدا ساختن بعض نوع را از بعض. و در بعض کتب چنین نوشته که تصنیف نوع نوع گرفتن و جمع کردن. مأخوذ از صنف که بالکسر است. (غیاث اللغات) (آنندراج). تصنیف کتاب از آن است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، کتابی را از خود نوشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا)، برگ برآوردن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و در اساس آمده: ’صنف النبات و الشجر و تصنف، صار اصنافاً’. (از اقرب الموارد). ، نوع نوع کردن مطالب و جمعآوری آنها، {{اسم}} ایجاد و اختراع و انشاء مباحث علمی. ج، تصانیف. (از ناظم الاطباء). کتاب. نامه، که باب باب و فصل فصل کرده اند مطالب آن را. ج، تصانیف و تصنیفات. (یادداشت مرحوم دهخدا) : در تاریخی که میکنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و میلی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم باداین پیر را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175). پس از یک چند رسولان... بخوبی بازگردانیدند سوی ترکستان سخت خوشنود و نامه ها برفت در این باب سخت نیکو و همه در رساله ای که تصنیف من است. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 434). دراین تصنیف مردان کار بر چه جمله فرمود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 462). خراسان چو بازار چین کرده ام من به تصنیفهای چو دیبای چینی. ناصرخسرو. مرا جز به تأیید آل رسول نه تصنیف بود ونه قیل و نه قال. ناصرخسرو. و او را (انوشیروان را) خود تصنیفات وصایاست که تأمل آن سخت مفید باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 9). زیشان شنو دقیقۀ فقر از برای آنک تصنیف را مصنف بهتر کند بیان. خاقانی. ، ترکیب و ترتیب نواهای موسیقی. (ناظم الاطباء). در تداول امروزین، قول. حراره.کخ کخ. حال. کاری. موالیا. قوما. کان و کان. عروض البلد. ملعبه. زجل. موشح. موشحه. شرقی. سرود. ملمع. (یادداشت مرحوم دهخدا) : حافظ شربتی در علم موسیقی علم بوده و نقش ها و تصنیفهای او در میان مردم مشهور است. (مجالس النفائس ص 267)
گونه گونه ساختن چیزی را و جدا کردن بعض آن را از بعض و تمیز دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صنف صنف کردن و نوع نوع گردانیدن و جدا ساختن بعض نوع را از بعض. و در بعض کتب چنین نوشته که تصنیف نوع نوع گرفتن و جمع کردن. مأخوذ از صنف که بالکسر است. (غیاث اللغات) (آنندراج). تصنیف کتاب از آن است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، کتابی را از خود نوشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا)، برگ برآوردن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و در اساس آمده: ’صنف النبات و الشجر و تصنف، صار اصنافاً’. (از اقرب الموارد). ، نوع نوع کردن مطالب و جمعآوری آنها، {{اِسم}} ایجاد و اختراع و انشاء مباحث علمی. ج، تصانیف. (از ناظم الاطباء). کتاب. نامه، که باب باب و فصل فصل کرده اند مطالب آن را. ج، تصانیف و تصنیفات. (یادداشت مرحوم دهخدا) : در تاریخی که میکنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و میلی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم باداین پیر را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175). پس از یک چند رسولان... بخوبی بازگردانیدند سوی ترکستان سخت خوشنود و نامه ها برفت در این باب سخت نیکو و همه در رساله ای که تصنیف من است. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 434). دراین تصنیف مردان کار بر چه جمله فرمود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 462). خراسان چو بازار چین کرده ام من به تصنیفهای چو دیبای چینی. ناصرخسرو. مرا جز به تأیید آل رسول نه تصنیف بود ونه قیل و نه قال. ناصرخسرو. و او را (انوشیروان را) خود تصنیفات وصایاست که تأمل آن سخت مفید باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 9). زیشان شنو دقیقۀ فقر از برای آنک تصنیف را مصنف بهتر کند بیان. خاقانی. ، ترکیب و ترتیب نواهای موسیقی. (ناظم الاطباء). در تداول امروزین، قول. حراره.کخ کخ. حال. کاری. موالیا. قوما. کان و کان. عروض البلد. ملعبه. زجل. موشح. موشحه. شرقی. سرود. ملمع. (یادداشت مرحوم دهخدا) : حافظ شربتی در علم موسیقی علم بوده و نقش ها و تصنیفهای او در میان مردم مشهور است. (مجالس النفائس ص 267)
فرودآمدن در منزلی، بددلی کردن و روی گردانیدن از کارزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)، متفرق و پراکنده شدن گوشت لثه مابین دندانها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، اخیاف (برادران مادری) آوردن زن. (المنجد) (اقرب الموارد)، تقسیم کرده شدن کار میان آنها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقسیم شدن مال میان آنها. (از اقرب الموارد)
فرودآمدن در منزلی، بددلی کردن و روی گردانیدن از کارزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)، متفرق و پراکنده شدن گوشت لثه مابین دندانها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، اَخیاف (برادران مادری) آوردن زن. (المنجد) (اقرب الموارد)، تقسیم کرده شدن کار میان آنها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقسیم شدن مال میان آنها. (از اقرب الموارد)
بددل شدن. (تاج المصادر بیهقی). گریختن و بددل گردیدن و از راه گذشتن، یقال: حمل فلان فی الحرب فغیف، ای کذب و جبن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازایستادن از کاری. (از اق-رب الم-وارد)
بددل شدن. (تاج المصادر بیهقی). گریختن و بددل گردیدن و از راه گذشتن، یقال: حمل فلان فی الحرب فغیف، ای کذب و جبن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازایستادن از کاری. (از اق-رب الم-وارد)