جدول جو
جدول جو

معنی تصنع - جستجوی لغت در جدول جو

تصنع
خودآرایی کردن، خود را به حالتی متکلفانه وانمود کردن، ظاهرسازی کردن
تصویری از تصنع
تصویر تصنع
فرهنگ فارسی عمید
تصنع
خویشتن برآراستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آراستن خویشتن. (دهار). روش نیکو نهادن از خود و خویشتن را آراستن و بتکلف نیکوسیرتی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). روش نیکو نمودن از خود. (غیاث اللغات) (آنندراج) : شکر نعمت بزرگان واجب است و ذکر جمیل ودعای خیر و ادای چنین خدمتی در غیبت اولیتر است از حضور. که آن به تصنع نزدیک است و این از تکلف دور. (گلستان) ، آراستن زن حسن خود را. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خوش آمد و چاپلوسی نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصنع
آراستن خویش، خود آرایی کردن
تصویری از تصنع
تصویر تصنع
فرهنگ لغت هوشیار
تصنع
((تَ صَ نُّ))
حالتی را به طور ساختگی به خود گرفتن، ظاهرسازی
تصویری از تصنع
تصویر تصنع
فرهنگ فارسی معین
تصنع
ساختگی، ظاهرسازی، ظاهرسازی کردن، خودآرایی، خودآرایی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متصنع
تصویر متصنع
کسی که صنایع ادبی را به تکلف در آثار خود به کار می برد، مصنوعی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ صَنْ نِ)
خویشتن را آراینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آراسته و زینت کرده شده. (ناظم الاطباء) ، ساخته. برخاسته. ساختگی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به تکلف نیکوسیرتی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به تکلف نیکوسیرتی میکند. کسی که می نمایاند هنر و صفت خویش را. (ناظم الاطباء) ، پریشان خاطری که می گذرد از خوشی، آن که حرف می زند و کار می کند نه ازروی میل و رضا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَنْ نُ)
ساختگی. (یادداشت مرحوم دهخدا). خلاف حقیقی. و رجوع به تصنع شود
لغت نامه دهخدا
خود آرا، دلسوز نما، هنرمند نما خویشتن آراینده، بتکلف نیکو سیرتی نماینده، آنکه صنعتی و هنری را بخود ببندد جمع متصنعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
ساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصنع
تصویر متصنع
((مُ تَ صَ نِّ))
خویشتن آراینده، به تکلف نیکو سیرتی نماینده، آن که صنعتی یا هنری را به خود ببندد، جمع متصنعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
((تَ صَ نُّ))
ساختگی، مصنوعی
فرهنگ فارسی معین
ساختگی، مصنوعی
متضاد: واقعی، حقیقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
صناعيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
Stilted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
guindé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
부자연스러운
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
ساختی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
কৃত্রিম
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
bandia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
yapmacık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
מלאכותי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
不自然な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
натянутый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
कृत्रिम
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
buatan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
ประดิษฐ์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
artificial
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
artificiale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
artificial
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
僵硬的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
sztuczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
штучний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
steif
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تصنعی
تصویر تصنعی
gekunsteld
دیکشنری فارسی به هلندی