- تصفح
- پژوهش، بدقت ملاحظه کردن چیزی را نیک دیدن ژرف نگریستن رسیدگی و جستجو کردن، کتابی راصفحه بصفحه وبدقت مطالعه کردن، ژرف نگری، جستجو، جمع تصفحات
معنی تصفح - جستجوی لغت در جدول جو
- تصفح
- چیزی را به دقت ملاحظه کردن، رسیدگی و جستجو کردن، کتابی را صفحه به صفحه و بادقت مطالعه کردن
- تصفح ((تَ صَ فُّ))
- چیزی را به دقت نگریستن، کتابی را صفحه به صفحه و به دقت مطالعه کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ملاحظه کنندۀ صفحه به صفحه
نگرنده خواننده تامل کننده نظر کننده ملاحظه کننده: و آخر ختم بر مضاحکی چند و هزلیات کنم تا متصفحان این کتاب... بدان تفرجی کنند جمع متصفحین
مرد پهن پیشانی
پهن کردن چیزی
دو دلی
چالاک و توانا شدن
کلمه ای که طور دیگر خواندن
بامداد خفتن، پگاه خفتن
مصافحه کردن
به تکلف فصاحت نمودن
مصافحه کردن، با هم دست دادن، دست یکدیگر را فشردن در موقع ملاقات
روی برگرداندن، اعراض کردن کناره هر چیز، جانب
رو بر گرداندن، اعراض کردن، درگذشتن از گناه کسی، کنارۀ هر چیزی، جانب، کنار و پهلوی شخص، رخسار، پهنای شمشیر
جمع تصفح
پژوهیدن بدقت ملاحظه کردن چیزی را ژرف نگریستن، کتابی را صفحه بصفحه و بدقت مطالعه کردن