دشوار آمدن و شاق گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دشوار آمدن چیزی. (آنندراج) ، برنجانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، برشدن. (تاج المصادر بیهقی). به بالا برشدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بالا رفتن. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
دشوار آمدن و شاق گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دشوار آمدن چیزی. (آنندراج) ، برنجانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، برشدن. (تاج المصادر بیهقی). به بالا برشدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بالا رفتن. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
بر کوه شدن. (تاج المصادر بیهقی). برآمدن. (بحر الجواهر). برآمدن بر کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برآمدن بر جای بلند. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، فرود آمدن در وادی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در وادی رفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، گذرانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به اصطلاح اطباء و مهوسان (کیمیاگران) اجزای لطیف بعض ادویه بتأیید آتش از میان دیگ و غیره بسرپوش آن منجمد ساختن، چنانکه نوشادر وکافور و غیره را کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج). گداختگی و ذوب و تقطیر و به اصطلاح کیمیا اجزای لطیف و قابل تبخیر داروها را به تابیدن آتش از میان دیگ و یا قرع به سرپوش آن رسانیدن و منجمد ساختن. (ناظم الاطباء). یک قسم کشتن سیماب است که سیماب را در آوندی دارند و یک آوند بالای او پوشند و هر دو آوند را، دهن متصل داشته در زیر وی آتش کنند، سیماب از آوند زیرین جسته به آوند بالایین چسبیده کشته گردد: چون روغن طلق است طل، بحر دمان زیبق عمل خورشید در تصعید و حل، آتش در اعضا داشته. خاقانی
بر کوه شدن. (تاج المصادر بیهقی). برآمدن. (بحر الجواهر). برآمدن بر کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برآمدن بر جای بلند. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، فرود آمدن در وادی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در وادی رفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، گذرانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به اصطلاح اطباء و مهوسان (کیمیاگران) اجزای لطیف بعض ادویه بتأیید آتش از میان دیگ و غیره بسرپوش آن منجمد ساختن، چنانکه نوشادر وکافور و غیره را کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج). گداختگی و ذوب و تقطیر و به اصطلاح کیمیا اجزای لطیف و قابل تبخیر داروها را به تابیدن آتش از میان دیگ و یا قرع به سرپوش آن رسانیدن و منجمد ساختن. (ناظم الاطباء). یک قسم کشتن سیماب است که سیماب را در آوندی دارند و یک آوند بالای او پوشند و هر دو آوند را، دهن متصل داشته در زیر وی آتش کنند، سیماب از آوند زیرین جسته به آوند بالایین چسبیده کشته گردد: چون روغن طلق است طل، بحر دمان زیبق عمل خورشید در تصعید و حل، آتش در اعضا داشته. خاقانی
به کوه برآمدن. تصعّد. (از قطر المحیط). بالا برآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و در قرآن کریم آمده است: کأنما یصّعّد فی السماء، ای یتصعد. (از اقرب الموارد). و رجوع به تصعد شود، کنایه از دل و زبان. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). زبان و دل. (السامی فی الاسامی). یقال: المرء باصغریه، ای بلسانه و قلبه. (مهذب الاسماء). قلب و لسان. و منه المثل: المرء باصغریه. (اقرب الموارد). اصغرین. و رجوع به اصغرین و اصغر شود
به کوه برآمدن. تصعّد. (از قطر المحیط). بالا برآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و در قرآن کریم آمده است: کأنما یَصَّعَّدُ فی السماء، ای یتصعد. (از اقرب الموارد). و رجوع به تصعد شود، کنایه از دل و زبان. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). زبان و دل. (السامی فی الاسامی). یقال: المرء باصغریه، ای بلسانه و قلبه. (مهذب الاسماء). قلب و لسان. و منه المثل: المرء باصغریه. (اقرب الموارد). اصغرین. و رجوع به اصغرین و اصغر شود
دور رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و تلک فضیله فیها تأس تبعد عنک تعییرالعدات. محمد بن عمر انباری. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 195 شود. - تبعد نتیجه، نزد بلغاء آن است که میان مقدمه و نتیجه بسیار الفاظ معترض افتد. مثاله: گفتمش ای ماهروی دلربای راستین کز لطافت بهتری از صد هزاران حور عین سروقد خد همچو مه شکرلب کبک خرام (کذا) از وفور مکرمت آخر بسوی من ببین. (جامعالصنایع از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 130)
دور رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و تلک فضیله فیها تأس تبعد عنک تعییرالعدات. محمد بن عمر انباری. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 195 شود. - تبعد نتیجه، نزد بلغاء آن است که میان مقدمه و نتیجه بسیار الفاظ معترض افتد. مثاله: گفتمش ای ماهروی دلربای راستین کز لطافت بهتری از صد هزاران حور عین سروقد خد همچو مه شکرلب کبک خرام (کذا) از وفور مکرمت آخر بسوی من ببین. (جامعالصنایع از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 130)
فرا یازگاه فرا یاز بالا رو (آسانسور) محل برآمدن محل صعود، جمع مصاعد. برجای بلند برآمده، تبخیر شده: نور گل اندر گلابدان نرسیده قطره بر او چیست چون گلاب مصعد. (منوچهری)، پاک شده خالص گشته
فرا یازگاه فرا یاز بالا رو (آسانسور) محل برآمدن محل صعود، جمع مصاعد. برجای بلند برآمده، تبخیر شده: نور گل اندر گلابدان نرسیده قطره بر او چیست چون گلاب مصعد. (منوچهری)، پاک شده خالص گشته