جدول جو
جدول جو

معنی تصدیعه - جستجوی لغت در جدول جو

تصدیعه
(تَ عَ / عِ)
مأخوذ از تازی تصدیع. رجوع به تصدیع شود. (ناظم الاطباء). زیادت ’ها’ در آخر این لفظ غلط است و صحیح تصدیع است بدون ’ها’. (بهار عجم از غیاث اللغات و آنندراج). فقیر مؤلف گوید که اگر در آخر لفظ تصدیعه تای فوقانی که از جهت وقف ’ها’ شده است برای مره قرار دهند و بمعنی یک بار دردسر دادن ای یک بار تکلیف دادن مستعمل نمایند، درست است و این مستفاد است از فصول اکبری. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به تصدیع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تصدیع
تصویر تصدیع
باعث زحمت و دردسر شدن، مزاحم شدن، دردسر دادن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ حَ/ حِ)
نظر و ملاحظه و تفتیش. (ناظم الاطباء).
- داغ تصحیحه، جایی که اسبهای سپاهی را داغ کنند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
قطعه ای از قصدیر. (اقرب الموارد). رجوع به قصدیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ / سِ)
بمعنی تندیس است که تمثال و صورت و مانند و غیره باشد. (برهان). پیکر و تصویر و تمثال. (ناظم الاطباء). صورت که پیکر نیز گویندش. (شرفنامۀ منیری). بمعنی تندس است. (فرهنگ جهانگیری) :
بیاراست آن را به مه پیکران
به اشکال تندیسۀ بیکران.
معروفی (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به تندیس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
رنج و محنت رساننده. دلازار و زحمت دهنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زحمات و دردسرها. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ تصدیع
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قراء بخارا، و تادیزی منسوب بدانجاست. (معجم البلدان) (انساب سمعانی برگ 102 ’ب’)
لغت نامه دهخدا
از ’ص دی’، دست بر هم زدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دست بر دست زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (از ’ص د د’) پیش آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصادیع
تصویر تصادیع
زحمات و دردسرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخدیع
تصویر تخدیع
فریفتن گول زدن
فرهنگ لغت هوشیار
گذرانیدن، پویه گشت روشی است در دستور زبان پارسی که کنش شدنی را به کنش کردنی دگر کنند برای نمونه از خوردن خوراندن و از سوختن سوزاندن و ازخوابیدن خواباندن گذرانیدن گذرا کردن، متعدی ساختن فعلی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصنیع
تصویر تصنیع
ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصویه
تصویر تصویه
خشک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدید
تصویر تصدید
آوا بر آوردن، دستکوبی دست زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدیر
تصویر تصدیر
نوشتن عنوان و صدر نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدیق
تصویر تصدیق
راستگوی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصریع
تصویر تصریع
قافیه آوردن در مصرع اول بیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصفیه
تصویر تصفیه
صافی کردن، روشن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلیع
تصویر تصلیع
عذر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلیه
تصویر تصلیه
نماز گزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفدیه
تصویر تفدیه
خونبها دادن برای خلاص خود وجه یا مالی دادن فدیه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیعه
تصویر بدیعه
مونث بدیع: افکار بدیعه، جمع بدایع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدیعات
تصویر تصدیعات
جمع تصدیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدیه
تصویر تصدیه
دست بر دست زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدیع
تصویر تصدیع
جدا جدا کردن، درد سر رسانیدن، درد سر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندیسه
تصویر تندیسه
صورت تصویر تمثال، مجسمه، پیکر جثه، کالبد قالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصویره
تصویر تصویره
مجسمه، تمثال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصحیحه
تصویر تصحیحه
نظر وملاحظه نمودن و تفتیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدیع
تصویر تصدیع
((تَ))
دردسر دادن، باعث زحمت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تندیسه
تصویر تندیسه
((تَ))
صورت، تصویر، مجسمه، تندیس، تندسه، تندس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصفیه
تصویر تصفیه
پالایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تصدیق
تصویر تصدیق
گواهینامه، هایش
فرهنگ واژه فارسی سره
اذیت، تزاحم، دردسر، زحمت، صداع، مزاحمت، درد سر دادن، باعث زحمت شدن، مزاحم شدن، مصدع شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مثبت، تأیید
دیکشنری اردو به فارسی