جدول جو
جدول جو

معنی تشیخ - جستجوی لغت در جدول جو

تشیخ
شیخ شدن، پیر شدن، خود را پیر نشان دادن
تصویری از تشیخ
تصویر تشیخ
فرهنگ فارسی عمید
تشیخ
(اِ)
خواجه و پیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیرشدن. (از اقرب الموارد) ، پیری نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (مجمل اللغه) :
شیئان عجیبان هما ابرد من یخ
شیخ یتصبی و صبی ٌ یتشیخ.
(یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تشیخ
پیر شدن
تصویری از تشیخ
تصویر تشیخ
فرهنگ لغت هوشیار
تشیخ
((تَ شَ یُّ))
شیخ شدن، پیر گردیدن
تصویری از تشیخ
تصویر تشیخ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشلیخ
تصویر تشلیخ
سجاده، جانماز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشیخ
تصویر متشیخ
پیر شده یا تظاهر کننده به پیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشیع
تصویر تشیع
مذهب شیعه داشتن، شیعه
فرهنگ فارسی عمید
(تَءْ یَ)
نرم و سست گردانیدن بندهای اندام را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نرم و سست گردانیدن مفاصل را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خرمابن را از خار آن صاف و پاکیزه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکسته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکسته شدن سر. (از متن اللغه) (از المنجد) (از اقرب الموارد). انشداخ. (متن اللغه) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
پوست را خوشبوی مالیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تشیید شود
لغت نامه دهخدا
شهرکی است (به ماوراءالنهر) از فرغانه. و از وی سیماب خیزد. (حدود العالم چ سیدجلال الدین تهرانی ص 68). در چ دانشگاه ص 112 ’بیتموخ’ و ذیل صفحه ’شوخ ؟’ و در متن انگلیسی ص 116 شمارۀ 49 ’شوح (؟) ’ آمده است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در چیزی درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن چیزی در چیزی دیگر و از این معنی است: ’تشیم الحریق القصب’. (از اقرب الموارد). آتش بجایی درشدن. (تاج المصادر بیهقی) ، درآمدن پیری. (از منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن پیری بر کسی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، مانند پدر شدن در خوی و طبیعت و در شکل و روش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیر شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خواجه و پیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی را پیر خواندن از بهر تبجیل. (تاج المصادر بیهقی). خواجه و پیر خواندن کسی را ببزرگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عیب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و با علی ̍ متعدی شود. (منتهی الارب) ، رسوا نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : شیخ به، ای فضحه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سجاده بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 77) (اوبهی). سجاده و جای نمازباشد. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی). سجاده و مصلی. (شرفنامۀ منیری). همان تسلیخ که سجاده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). دکتر محمد معین درحاشیۀ برهان آرد: در سه نسخه از لغت فرس اسدی هم کلمه تشلیخ بمعنی سجاده آمده و بیتی نامفهوم از ابوالعباس شاهد آمده، بگمان ما این هیأت غریب، که هیچ شباهتی با وزن و هیأت معهودۀ کلمات فارسی و قیافۀ آنها ندارد یا محتملاً از یکی از السنۀ سامی و آرامی از قدیم الایام در زبان فارسی داخل شده بوده است و بعدها مهجور و متروک شده یا آنکه صاف و ساده تصحیف کلمه تسبیح بوده است که کسی در عبارتی بواسطۀ کم و زیادبود نقاط آن این کلمه را بد خوانده و به تشلیخ یا تسلیخ تصحیف کرده بوده و از پیش و پس عبارت هم معنی سجاده برای آن حدس زده بوده است. در هر حال صحت و اصالت این کلمه تا درجۀ زیادی قرین شک و تردید در ذهن انسان جلوه گر می شود. (نقل به اختصار از مقالۀ علامۀمرحوم قزوینی بعنوان ’تسبیح بمعنی سبحه صحیح و فصیح است’ در مجلۀ یادگار سال 2 شمارۀ 5) :
این سلب من در ماه دی
دیده چون تشلیخ در کیشان (؟)
ابوالعباس (از لغت فرس اسدی).
و رجوع به تسبیح و تسلیخ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ شَیْ یُ)
مذهب شیعه. (ناظم الاطباء). و رجوع به شیعه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دعوی شیعت کردن. (تاج المصادر بیهقی). دعوی مذهب شیعت کردن. (زوزنی). دعوی مذهب شیعه کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خود را شیعه نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دعوی شیعیت کردن. و خود را شیعی نمودن. (منتهی الارب) : تشیع الرجل، ادعی دعوی الشیعه. (اقرب الموارد)، پراکنده شدن قطره های شیر در آب، هلاک شدن در هوای چیزی، سبک عقل و برافروخته کردن خشم کسی را، پراگنده شدن (آثار) پیری در کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سوخته شدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). احتراق. (اقرب الموارد) ، لاغر و نزار گردیدن از بسیاری جماع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سایه گاهی که در آن کسی راحت کند. (ناظم الاطباء). سایه گاه. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 277 الف). سایه گاهی برای استراحت. (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَطْ طُ)
خرامیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبختر در رفتار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جدا گردیدن و پراکنده شدن و از جای رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تذلل. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تذلل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سر شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تشدخ شود، غورۀ خرما را تر نهادن تا شکسته گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ)
آلوده شدن. (تاج المصادر بیهقی). به زشتی آلوده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خواجه و پیر نمودن خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ جُ)
زن جلب خواندن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: کشخه ، اذا قال له کشخان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَیْ یِ)
خواجه و پیرشونده. (آنندراج). شیخ شده و خواجه و پیر گشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آن که خود را به پیری زند. و رجوع به تشیخ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توشیخ
تصویر توشیخ
آراستن، زینت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشلیخ
تصویر تشلیخ
سجاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشیط
تصویر تشیط
نزاری از بسیارگایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشیع
تصویر تشیع
دعوی مذهب شیعه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطیخ
تصویر تطیخ
آلایش زشت
فرهنگ لغت هوشیار
ریش سپید گرداندن کد خدا برگزیدن، ریش سپید خواندن ریش سپید دانستن پیر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشیخ
تصویر متشیخ
پیر نما، بی خایه خنزک پیر شونده، پیر نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشلیخ
تصویر تشلیخ
((تَ))
سجاده، جانماز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشیع
تصویر تشیع
((تَ شَ یُّ))
پیروی کردن، مذهب شیعه داشتن
فرهنگ فارسی معین