جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با متشیخ

متشیخ

متشیخ
خواجه و پیرشونده. (آنندراج). شیخ شده و خواجه و پیر گشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آن که خود را به پیری زند. و رجوع به تشیخ شود
لغت نامه دهخدا

متشدخ

متشدخ
شکسته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بُسْر و یا غورۀ خرمای شکسته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشدخ شود
لغت نامه دهخدا

متشیم

متشیم
درآینده در چیزی، مانند پدر شده، سپیدموی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

متشیع

متشیع
دعوی شیعیت کننده و خود را شیعی نماینده. (آنندراج). دعوای شیعی کرده و شیعی شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : هیچ مانعی ندارد که یک نفر شیعی متمایل به اعتزال یایک نفر معتزلی متشیع باشد. (خاندان نوبختی ص 241)
لغت نامه دهخدا

متشیط

متشیط
سوخته. (آنندراج). سوخته و نیم سوخته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لاغر و نزار. (آنندراج). لاغرشده از بسیاری جماع. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تشیط شود
لغت نامه دهخدا

متطیخ

متطیخ
به زشتی آلوده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آلوده و ملوث و ناپاک و چرکین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطیخ شود
لغت نامه دهخدا