آشکارا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رسوا کردن کسی را. (از اقرب الموارد). شهرت دادن رسوایی کسی را چنانکه کسی را بر خر سوار کرده بشهر گردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، شمشیر برکشیدن از نیام وبرداشتن آن بر مردم یا عام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شمشیر از نیام برکشیدن. (آنندراج). برکشیدن شمشیر و برداشتن آن بر مردم. (از اقرب الموارد)
آشکارا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رسوا کردن کسی را. (از اقرب الموارد). شهرت دادن رسوایی کسی را چنانکه کسی را بر خر سوار کرده بشهر گردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، شمشیر برکشیدن از نیام وبرداشتن آن بر مردم یا عام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شمشیر از نیام برکشیدن. (آنندراج). برکشیدن شمشیر و برداشتن آن بر مردم. (از اقرب الموارد)
کسی راگفتن چه آرزو کند تا ترا بدهم. (تاج المصادر بیهقی). فا کسی گفتن ترا چه آرزو می باشد تا ترا آن بدهم. (زوزنی). بر خواهانی چیزی انگیختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
کسی راگفتن چه آرزو کند تا ترا بدهم. (تاج المصادر بیهقی). فا کسی گفتن ترا چه آرزو می باشد تا ترا آن بدهم. (زوزنی). بر خواهانی چیزی انگیختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آرزودارنده تر. مرغوبتر. (آنندراج). آرزوآورده تر. (از منتخب) (غیاث). آرزوکننده تر. دوست داشته تر. آرزومندتر. خواهنده تر. (ناظم الاطباء). شهی تر. مطلوبتر. خوشمزه تر. لذیذتر. بامزه تر. خوشتر. آرزوانگیزتر. آرزوآورنده تر: و من سجعات الاساس، اللحم المبرز اشهی و النفس الیه اشره. اشهی من الخمر. النفعه ادسمه و اشهاه امرؤه. (شریشی، شرح مقامات حریری). آن تلخوش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا و احلی من قبلهالعذارا. حافظ.
آرزودارنده تر. مرغوبتر. (آنندراج). آرزوآورده تر. (از منتخب) (غیاث). آرزوکننده تر. دوست داشته تر. آرزومندتر. خواهنده تر. (ناظم الاطباء). شهی تر. مطلوبتر. خوشمزه تر. لذیذتر. بامزه تر. خوشتر. آرزوانگیزتر. آرزوآورنده تر: و من سجعات الاساس، اللحم المبرز اشهی و النفس الیه اشره. اشهی من الخمر. النفعه ادسمه و اشهاه اَمرؤه. (شریشی، شرح مقامات حریری). آن تلخوش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا و احلی من قبلهالعذارا. حافظ.
مرکّب از: ’تبه’ + ’ی’ مصدری، تباهی. فساد. خرابی: ملک را پاسدارم از تبهی پاسبانیست این نه پادشهی. نظامی. ، بدی. پریشانی. تباهی: بهی بنوک قلم جوی اگر همیخواهی که زان بهی دگری را نیاوری تبهی. ناصرخسرو. رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن دو در همین لغت نامه شود
مُرَکَّب اَز: ’تبه’ + ’ی’ مصدری، تباهی. فساد. خرابی: مُلک را پاسدارم از تبهی پاسبانیست این نه پادشهی. نظامی. ، بدی. پریشانی. تباهی: بهی بنوک قلم جوی اگر همیخواهی که زان بهی دگری را نیاوری تبهی. ناصرخسرو. رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن دو در همین لغت نامه شود