جدول جو
جدول جو

معنی تشهی - جستجوی لغت در جدول جو

تشهی
میل و رغبت داشتن به چیزی، آرزومند چیزی شدن
تصویری از تشهی
تصویر تشهی
فرهنگ فارسی عمید
تشهی
(اِ)
آرزو کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خواهانی چیزی کردن وآرزومند وی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آرزو کردن و آرزومند چیزی شدن. (آنندراج) ، خواهانی کردن بعد خواهانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تشهی
آرزو کردن
تصویری از تشهی
تصویر تشهی
فرهنگ لغت هوشیار
تشهی
((تَ شَ هِّ))
میل داشتن به چیزی
تصویری از تشهی
تصویر تشهی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشهی
تصویر اشهی
خوش مزه تر، لذت بخش تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشفی
تصویر تشفی
شفا یافتن، آرامش خاطر یافتن، بهبود و آسودگی قلب پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشهد
تصویر تشهد
طلب گواهی کردن، شاهد خواستن، کلمۀ شهادت (اشهد ان لا اله الا اللّه) گفتن، گفتن شهادتین در نماز پس از دو سجدۀ رکعت دوم و رکعت آخر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشکی
تصویر تشکی
شکایت کردن، شکوه داشتن، گله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشهیر
تصویر تشهیر
مشهور کردن، شهره کردن، رسوایی کسی را شهرت دادن، رسوا ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشهی
تصویر مشهی
برانگیزانندۀ شهوت، برانگیزندۀ هوای نفس
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شَهَْ ها)
خواسته و آرزو داشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَهَْ هی)
خواهانی چیزی کننده. (آنندراج). آرزومند و مشتاق و کسی که خواهان چیزی باشد پس از خواهانی و دارای شهوتی باشد پس از شهوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’دهی’، کار مردمان زیرک و تیزهوش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سوختن کسی را گرمی وبرگردانیدن گونۀ او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دیگرگون کردن گرما رنگ کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آشکارا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رسوا کردن کسی را. (از اقرب الموارد). شهرت دادن رسوایی کسی را چنانکه کسی را بر خر سوار کرده بشهر گردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، شمشیر برکشیدن از نیام وبرداشتن آن بر مردم یا عام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شمشیر از نیام برکشیدن. (آنندراج). برکشیدن شمشیر و برداشتن آن بر مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کسی راگفتن چه آرزو کند تا ترا بدهم. (تاج المصادر بیهقی). فا کسی گفتن ترا چه آرزو می باشد تا ترا آن بدهم. (زوزنی). بر خواهانی چیزی انگیختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ها)
آرزودارنده تر. مرغوبتر. (آنندراج). آرزوآورده تر. (از منتخب) (غیاث). آرزوکننده تر. دوست داشته تر. آرزومندتر. خواهنده تر. (ناظم الاطباء). شهی تر. مطلوبتر. خوشمزه تر. لذیذتر. بامزه تر. خوشتر. آرزوانگیزتر. آرزوآورنده تر: و من سجعات الاساس، اللحم المبرز اشهی و النفس الیه اشره. اشهی من الخمر. النفعه ادسمه و اشهاه امرؤه. (شریشی، شرح مقامات حریری).
آن تلخوش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبلهالعذارا.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
مرکّب از: ’تبه’ + ’ی’ مصدری، تباهی. فساد. خرابی:
ملک را پاسدارم از تبهی
پاسبانیست این نه پادشهی.
نظامی.
، بدی. پریشانی. تباهی:
بهی بنوک قلم جوی اگر همیخواهی
که زان بهی دگری را نیاوری تبهی.
ناصرخسرو.
رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن دو در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مذی آوردن مرد. (منتهی الارب). برآمدن آب مرد در وقت ملاعبت. (از قطرالمحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبهی
تصویر تبهی
تباهی، فساد، خرابی
فرهنگ لغت هوشیار
ورن انگیز (ورن شهوه)، خورد انگیز، خواست انگیز بخواهش آورنده برانگیزاننده شهوت، غذایا داروی تولید کننده میل بغذا، دارویی که موجب ازدیاد قوه باه شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلهی
تصویر تلهی
بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشکی
تصویر تشکی
گله کردن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشهد
تصویر تشهد
شاهد خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشفی
تصویر تشفی
شفا جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهی
تصویر اشهی
آرزودارنده تر، مرغوبتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشهی
تصویر متشهی
خواهان گراینده خواهنده چیزی رغبت کننده آرزو دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشهیر
تصویر تشهیر
آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشهل
تصویر تشهل
رفتن آبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشهی
تصویر متشهی
((مُ تَ شَ هّ))
خواهنده چیزی، رغبت کننده، آرزو دارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشهیر
تصویر تشهیر
((تَ))
مشهور کردن، رسوا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشهی
تصویر اشهی
((اَ ها))
دلخواه تر مرغوبتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشهد
تصویر تشهد
((تَ شَ هُّ))
طلب گواهی کردن، گفتن شهادتین، گفتن شهادتین در نماز پس از دو سجده رکعت دوم و رکعت آخر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشکی
تصویر تشکی
((تَ شَ کِّ))
شکایت کردن، گله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشفی
تصویر تشفی
((تَ شَ فِّ))
شفا یافتن، بهبود جستن، آرامش خاطر یافتن
فرهنگ فارسی معین