جدول جو
جدول جو

معنی تشعیب - جستجوی لغت در جدول جو

تشعیب
(اِنْ)
جدا و متفرق کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). متفرق کردن چنانکه قابل بازگشت نباشد. (از اقرب الموارد) ، کاسه وابستن. (تاج المصادر بیهقی). کاسه وادربستن. (زوزنی). دربستن کاسۀ شکسته را (از لغات اضداد است). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تشعیب
پراکنده ساختن
تصویری از تشعیب
تصویر تشعیب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترعیب
تصویر ترعیب
ترساندن، بیم دادن، کسی را دچار ترس و بیم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشذیب
تصویر تشذیب
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشعیث
تصویر تشعیث
در علم عروض حذف یکی از دو متحرک در وتد مجموع چنان که از فاعلاتن، فاعاتن یا فالاتن بماند و مفعولن به جایش بگذارند و آن را مشعث گویند، پراکنده کردن، پراکنده کردن چیزی، دور کردن، غذا کم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکعیب
تصویر تکعیب
مکعب ساختن چیزی، چهارگوشه ساختن، پر کردن ظرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشبیب
تصویر تشبیب
یاد جوانی کردن، ذکر احوال روزگار جوانی و عشق و کامرانی کردن، در ادبیات در فن بدیع آوردن ابیاتی از عشق، جوانی یا وصف طبیعت در ابتدای قصیده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بَ)
شغب کردن. (تاج المصادر بیهقی). برانگیختن فتنه و بدی و تباهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
برافروختن آتش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موی برآوردن بچه در شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موی برآوردن جنین. (از اقرب الموارد) ، موی را داخل موزه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آستر کردن موزه به موی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پراکنده کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). پریشان کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دور کردن و دفع نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دفع کردن و راندن از کسی. (از اقرب الموارد) ، نکوهیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به نیکی رسانیدن کسی را، خوردن مقدار کمی از طعام، آوردن شاعر تشعیث را در شعر خود. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح عروض) آن است که فاعلاتن را مفعولن کنند و در این تغییر عروضیان را اختلاف است. بعضی گفتند که عین انداخته اند فالاتن مانده است مفعولن بجای آن نهاده اند و بعضی گفته اند لام انداخته اند فاعاتن مانده است مفعولن به جای آن نهاده اند. زجاج که یکی از ائمۀ نحو و لغت بوده است می گوید: پیش من بصواب نزدیکتر آن است که گوئیم فاعلاتن را خبن کرده اند فعلاتن بمانده است آنگه عین را ساکن گردانیده اند فعلاتن شده است، مفعولن بجای آن نهاده اند ازبهر آن که ما را در بحر کامل تسکین متحرک دومین از فاصله، معهوداست و هیچ جایگاه خرم وتد در میان جزوی نداریم و مفعولن چون از فاعلاتن خیزد آن را مشعث خوانند یعنی ژولیده و آشفته گردانیده. (المعجم فی معائیر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 38). و رجوع به تعریفات جرجانی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
بریدن پوست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و کذلک السنام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سپیدموی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سپید کردن اندوه سر کسی را، پیر کردن اندوه کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
بازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تلعب. العاب. تلاعب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
باریک و پژمرده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوار و باریک ساختن اسب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
خورانیدن، در مال کسی تصرف نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مشک جدید را گل اندود کردن تا خوش بوی گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
باز کردن پوست درخت، راندن و دفع کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درخت پیراستن. (زوزنی). خشاوه کردن درخت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پراکنده کردن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفریق و تمزیق مال. (از اقرب الموارد) ، کار و تراش اول درتیر قمار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سوختن کسی را گرمی وبرگردانیدن گونۀ او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دیگرگون کردن گرما رنگ کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نرم راندن، دفع کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : شوب عنه، دافع و نضح عنه فلم یبالغ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دشوار گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
صفت جمال زن و حال خود با وی بگفتن. (تاج المصادر بیهقی). وصف جمال زن و حال خود با وی در شعر بگفتن. (زوزنی). غزل گفتن یعنی صورت و جمال زنی و حال خود با وی در عشق گفتن. (منتهی الارب). غزل خواندن به زنان و اظهار تعشق کردن به ایشان. (شرح قاموس). ذکر احوال ایام شباب کردن و صفت معشوق. (غیاث اللغات) (آنندراج). غزل گفتن برای فلان زن و به کنایه سخن گفتن در حب آن. (ناظم الاطباء). غزل و نسیب گفتن زن را در شعر و تعریض به دوستی وی کردن. (از متن اللغه). نسیب گفتن شاعر زن را و وصف محاسن وی کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ذکر روزگار جوانی و لهو. (از متن اللغه). ذکرایام شباب و لهو و غزل. (از المنجد) (از اقرب الموارد). در لغت، ذکر ایام شباب و صفت معشوق و شرح حال خویش است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، به اصطلاح شعرا آنچه در ابتدای قصیده قبل از مدح ممدوح بیتی چند در بیان عشق ذکر کنند، چرا که شاعر بذکر معشوق آتش شوق را اشتعال میدهد. (غیاث اللغات) (آنندراج). زینت دادن قصیدۀ خود را به ذکر زنان. (ناظم الاطباء). ایراد کردن در ابتدای قصیده قبل از مدح ممدوح بیتی چند در عشق و حال معشوق. (ناظم الاطباء). تشبیب در شعر، آراستن و نیکو کردن ابتدای آن به ذکر زن و اشتیاق به وی و این از تشبیب آتش و افروختن آن است و مجازاً ابتدای قصاید را بطور مطلق تشبیب می نامند حتی اگر در آن ذکر شباب هم نشده باشد. (از متن اللغه). عادت بر این جاری شده که ابتدای قصائد مدح را تشبیب بگویند و سپس بدان جا کشید که ابتدای هر امری را تشبیب بگویند اگرچه محتوی ذکر شباب نباشد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). صفت حال معشوق و حال خویش در عشق او گفتن باشد. و این را نسیب و غزل نیز خوانند اما مشهور مستعمل آن است که در میان مردم صفت هرچه کنند، در اول شعر و هر حالی را که شرح دهند الا مدح ممدوح، آن را تشبیب خوانند. (حدایق السحر فی دقایق الشعر وطواط).... در استعمال شعرا آن است که صفت هر چیز که کند مثل عشق و معشوق و فراق و امثال آن و شرح هر حال که دهد مانند حال مکان معشوق و حال خود و حال زمان و حال زمانیان و نحو آن، تا مدح ممدوح آن را تشبیب گویند. بالجمله ابیاتی که اوائل قصیده باشد تا مدح ممدوح مشتمل بر آنچه خاطر خواهد آن را تشبیب نامند. و هر قصیده که مشتمل باشد بر ابیات تشبیب لازم است که آن را تخلص آورند یعنی گریز و انتقال است از اسلوب تشبیب سوی مدح ممدوح به وجهی مناسب و طرزی لطیف. و هر قصیده ای که تخلص نبود آن را، مقتضب گویند و هر قصیده که از تشبیب خالی بود چنانچه ابتدا بمدح کند، آن را مجددنامند... و صاحب جامعالصنایع تشبیب را مرادف غزل ساخته و در... ترجمه صحیح بخاری گفته تشبیب آن را گویند که شاعر پیش از ذکر مدایح ابیاتی می آورد که در آن ذکر حسن و جمال محبوبی کنند و بعضی مطالب می آورد غیر از مدایح. (از کشاف اصطلاحات الفنون) :
ثنای حران نیکو بسر توانم برد
هر آنگهی که تو تشبیب شعر من بویا.
آغاجی شاعر (از المعجم ص 183).
شاعری تشبیب داند، شاعری تشبیه و مدح
مطربی قالوس داند، مطربی شکرتوین.
منوچهری.
و رجوع به تاریخ تمدن جرجی زیدان جزء 5 ص 63 شود، آغاز به نوشتن کتاب کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : فی الحدیث فلما سمع حسان شعرالهاتف، شبب بجوابه، ای ابتداء فی جوابه. (اقرب الموارد). آغازکردن در مقصود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقدمه: عهدنامه نبشتم بدین تشبیب و قاعده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 132). شرح رموز و اشارات تقدیم نموده آمد و ترجمه و تشبیب آن کرده شد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 25). ایزد تبارک تعالی نهایت همت ملوک عالم را مطلع دولت و تشبیب اقبال و سعادت این پادشاه بنده پرور کناد. (کلیله و دمنه ص 27) ، برافروختن آتش. (از متن اللغه). در لغت برافروختن آتش. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
جمع واژۀ ترعیبه. (تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترعیبه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نارپستان شدن. (تاج المصادر بیهقی). نو برآمدن و بلند شدن پستان دختر و نارپستان شدن آن. (منتهی الارب). نارپستان شدن و بلند شدن پستان دختر. (آنندراج). برآمدن پستان دختر. (از اقرب الموارد) ، چهارگوشه ساختن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تکعیب مکعب کردن است. چون عددرا بمثل خویش زنی و آنچه گرد آید هم بدو زنی مکعب کرده آید. چون 3 که اندر 3 زنی، 9 شود و این مال است، چون او را به 3 زنی بیست وهفت آید، این مکعب است. (التفهیم بیرونی چ جلال همایی ص 43). و رجوع به تضلیع شود، پر کردن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
گیاه تر رویانیدن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ترسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : رعبته ترعیباً فرعب رعباً. یعنی ترسانیدم او را پس ترسید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بریدن کوهان و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، راست و نیکو کردن جای پیکان نشاندن تیر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بانگ بلند کردن کبوتر. (از اقرب الموارد) : عندی حمام له تطریب و الترعیب، ای هدیر شدید. (اقرب الموارد) ، پر کردن ظرف. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
افکندن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، تیردان ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تجعب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکعیب
تصویر تکعیب
چهار گوشه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلعیب
تصویر تلعیب
بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشییب
تصویر تشییب
سپید مویی از اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبیب
تصویر تشبیب
یاد جوانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشعیث
تصویر تشعیث
دور کردن، غذا کم خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترعیب
تصویر ترعیب
ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکعیب
تصویر تکعیب
((تَ))
چهارگوشه ساختن چیزی، پر کردن ظرف، عددی را به توان سه رسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشبیب
تصویر تشبیب
((تَ))
یاد جوانی کردن، آوردن ابیاتی در ذکر عشق و جوانی یا وصف طبیعت در ابتدای قصیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترعیب
تصویر ترعیب
((تَ))
ترساندن
فرهنگ فارسی معین