جدول جو
جدول جو

معنی تشطیط - جستجوی لغت در جدول جو

تشطیط
(اِ هَِ)
درگذشتن از حد و اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تشطیط
از اندازه گذشتن
تصویری از تشطیط
تصویر تشطیط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشطیر
تصویر تشطیر
در بدیع نوعی تسمیط که در آن، هر یک از مصراع های بیت دو قسمت شده و در هر قسمت قافیه ای آورده می شود، برای مثال مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم / تو میان ما ندانی که چه می رود نهانی (سعدی۲ - ۵۹۷)، دو نیمه کردن، دو قسمت کردن چیزی، مالی را با کسی دو نیمه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخطیط
تصویر تخطیط
خط کشیدن، خط دار کردن چیزی، اندک خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
جورکردن بر کسی در حکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
پوست از شتر باز کردن و جدا کردن گوشت آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کم کردن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شعبه اصلی رود کارون را گویند. چهاردانگه. چون کارون برابر شهر شوشتر رسد به دو شعبه شود، قسمت اعظم آن به جانب مغرب پیچد و از شادروان شاپور گذرد وسپس روی به سوی جنوب کند این شعبه را شطیط یا چهاردانگه گویند. قسمت دیگر مستقیم به جنوب سرازیر شود و آن را گرگر یا دودانگه گویند و این دو شعبه در بند فیر باز به هم پیوندند و زمین وسط دو شعبه، شبه جزیره یا جلگۀ میناب نامیده می شود. (از یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان خسروآباد بخش قصبۀ معمرۀ شهرستان آبادان. واقع در کنار شطالعرب. جمعیت آن 300 تن و آب آن از شطالعرب است. محصول آنجا یونجه و خرما و شغل اهالی زراعت و کارگری شرکت نفت و حصیربافی است. راه آن ماشین رو و ساکنان آل ابومصرف هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سوخته شدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). احتراق. (اقرب الموارد) ، لاغر و نزار گردیدن از بسیاری جماع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَلْ لُ هْ)
دبه ساختن و تراشیدن آنرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَبْ بُ)
دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کشیدن و دراز کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سر و پاچۀ گوسفند سوختن و پاک کردن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در شعلۀ آتش گرفتن کله پز سر و پاچۀ گوسفند را تا هرچه موی و پشم در آن است سوخته شود. (از اقرب الموارد) ، گوشت را بر آتش انداختن تا بسوزد و گند و بوی کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوشت به آتش قرار دادن تا از آن دود برآید و قسمتی بسوزد ولی پخته نشود. (از اقرب الموارد) ، سوزانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جوش دادن دیگ را مانند تشویط آن. (از اقرب الموارد). تشویط. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به تشویط شود، برگردانیدن شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ کردن شبان شتران را تا برگردند. (از اقرب الموارد) ، روزه داشتن بعد رمضان شش روز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شش روز بعداز رمضان روزه داشتن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، تابع و پیرو کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دمیدن شبان، نی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بریان کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دراز شدن سفر، جوش دادن دیگ را، نیک پختن گوشت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، راندن اسب را بحدی که مانده گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چیزی با آتش داشتن تا موی بسوزد. (تاج المصادر بیهقی). سوختن پشک گیاه را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
روان شدن هر دو کرانۀ رودبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
بریدن پوست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و کذلک السنام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
بی حیایی کردن، به اصطلاح صوفیه کلمات مخالف ظاهر شرع گفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
مال را به دو نیمه کردن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نصف کردن چیزی. (از اقرب الموارد) ، یک نیمۀ پستان دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دوخلف اشتر بستن. (تاج المصادر بیهقی). دو پستان ناقه را بستن و دو دیگر گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح بدیع) افزودن بر کل شطری از شعر، شطر دیگری (مولده). (از اقرب الموارد). قسمی از سجع است و آن قرار دادن هریک از دو نیمۀ شعر است مسجع به سجعی مخالف سجع نیمۀ آخر. و این که در این تعریف قید شده است که هر یک از نیمۀ شعر دارای سجعی باشد مخالف سجع دیگر برای آن است که جایز است هر دو نیمه را مسجع خوانند. از قبیل تسمیۀ جزء به اسم کل مانند این بیت شعر:
تدبیر معتصم باﷲ منتقم
ﷲ مرتغب فی اﷲ مرتقب.
مرتغب یعنی راغب در آنچه وسیلۀ نزدیکی برضای حق باشد و مرتقب یعنی انتظاردارندۀ ثواب یا بیمناک از عقاب حق که در سجع اول مسجع میمی و در ثانی مسجع بایی آورده. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
در خون طپانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تشحط شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مخطط بافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اندک خوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندک خوردن مرد. (اقرب الموارد) ، خطدار کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، قرار دادن خطوط و حدود برای بلاد. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بدرازا دریدن جامه را بی جدا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خوردن طعام را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحطیط در طعام،خوردن آن منحطاً. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحطیط حمل، فرودآوردن آن. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تجارت مرغابی کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مانده و عاجز شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مانده گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تبطیح. (قطر المحیط). رجوع به تبطیح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمطیط
تصویر تمطیط
دشنام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقطیط
تصویر تقطیط
لورانک ساختن لورانک تراشیدن (لورانک دبه آوندی از چرم یاچوب)
فرهنگ لغت هوشیار
بی آزرمی، ناروا گویی سخنانی بر زبان آوردن که با باورهای دینی نمی خواند چون سخن با یزید که: خدایی جر من نیست لا الله الاالله انا یا سخن حلاج که من خدایم: انا الحق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشطیر
تصویر تشطیر
دو قسمت کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشیط
تصویر تشیط
نزاری از بسیارگایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطیط
تصویر شطیط
جور کردن بر کسی در حکم
فرهنگ لغت هوشیار
راه راه بافتن، کشکدارکردن (کشک خط) -1 راه راه بافتن، خط دار کردن چیزی را، جمع تخطیطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحطیط
تصویر تحطیط
خوردن طعام را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخطیط
تصویر تخطیط
((تَ))
راه راه بافتن، خط دار کردن چیزی را، جمع تخطیطات
فرهنگ فارسی معین