جدول جو
جدول جو

معنی تشرج - جستجوی لغت در جدول جو

تشرج
(اِ هَِ)
بهم درشدن چیزی به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تشرج اللحم بالشحم، یعنی تداخل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تورج
تصویر تورج
(پسرانه)
دلاور، یکی از سه پسر فریدون شاه، نام پسر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تبرج
تصویر تبرج
خود را آراستن، خودآرایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحرج
تصویر تحرج
دوری کردن از گناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشنج
تصویر تشنج
در هم کشیده شدن، ترنجیده شدن، کشیده شدن اعضای بدن، ترنجیدگی، در پزشکی انقباضات غیر ارادی عضلات که ناشی از تحریکات غیرعادی مغز است و گاه باعث بیهوشی می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشرف
تصویر تشرف
شرفیاب شدن، شرف یافتن، مشرف شدن، بزرگی یافتن، شرفیابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرج
تصویر تفرج
سیر و گشت، کنایه از گشایش یافتن، از تنگی و دشواری بیرون آمدن، زایل شدن غم و اندوه، کنایه از گشادگی خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدرج
تصویر تدرج
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، پایه پایه نزدیک شدن، اندک اندک به سوی چیزی رفتن، به تدریج و تأنّی، نرم نرمک، خوش خوش، کیچ کیچ، آهسته آهسته، جسته جسته، کم کم، نرم نرم، آرام آرام، خرد خرد، اندک اندک، رفته رفته، متدرّج، خوش خوشک، پلّه پلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدرج
تصویر تدرج
قرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، تورنگ، چور، تذرو، خروس صحرایی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
از گناه به یک سو شدن. (تاج المصادر بیهقی). پرهیز کردن از گناه و توبه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأثم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و حقیقت آن دور شدن ازحرج است. (اقرب الموارد) تأثم. خارج شدن از حرج و گناه... (تاج العروس ج 2 ص 21). و رجوع به تأثم شود، برآمدن از تنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خارج شدن از تنگی. (تاج العروس ایضاً) ، بزهمند شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
چاه در میان سنگ ریزه ها که به آب نزدیک باشد. (منتهی الارب). چاه خرد در میان سنگریزه. (مهذب الاسماء). ج، حشارج، کوزۀ بسیار باریک. تنک، که در آن آب سرد گردد. (منتهی الارب). ج، حشارج، مغاک در کوه که در آن آب صافی شود. حشرجه، یکی. ج، حشارج، نارگیل. نارجیل
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خویشتن برآراستن. (تاج المصادر بیهقی). خویشتن بیاراستن. (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی). خود را آراستن. (آنندراج). تبرج زن، نمودن زینت خودمردان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نشان دادن زینت و محاسن خود مردان را. (از قطر المحیط) : و لاتبرجن تبرج الجاهلیه الاولی. (قرآن 33 / 33)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ستور که یک خصیۀ وی کلان باشد. (منتهی الارب). آنکه یک خایۀ وی بزرگ باشد از دیگر. (زوزنی) (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به علم رسیدن. (تاج المصادر بیهقی). به علم رسیدن و ادب یافتن. (آنندراج). فرا راه افتادن در علم و ادب و برساخته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تدرب در علم و تعلم آن. (اقرب الموارد) (المنجد) : تخرج علیه فی الفقه خلق کثیر. (اقرب الموارد). رجوع به تخریج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تدرج
تصویر تدرج
آهسته آهسته پیش رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشرج
تصویر حشرج
نارگیل، تنگ، آب روان
فرهنگ لغت هوشیار
بزهمندی، پتتیدن (توبه کردن) از واژگان دو پهلو، از تنگی رهیدن گناهکار شدن، پرهیز کردن از گناه، توبه کردن، بر آمدن از تنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخرج
تصویر تخرج
ادب یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضرج
تصویر تضرج
خون آلودگی، شکفتن، خود آرایی، سرخ رخساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذرج
تصویر تذرج
پارسی تازی گشته تذرو تیتر تورنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشنج
تصویر تشنج
لرزیدن، در هم کشیدن اعضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشرم
تصویر تشرم
شکافتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشرق
تصویر تشرق
آفتاب گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشرف
تصویر تشرف
بزرگ پنداشتن و بزرگ منش گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشرب
تصویر تشرب
نوشیدن و آشامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرج
تصویر تبرج
نشان دادن زن زینت و زیبائی خود را به مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرج
تصویر تفرج
انس جستن، گشایش یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرج
تصویر تبرج
((تَ بَ رُّ))
نشان دادن زن زینت خود به دیگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشنج
تصویر تشنج
((تَ شَ نُّ))
انقباضات پی درپی و غیرارادی ماهیچه ها، در فارسی به معنای ناآرامی، آشفتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشرف
تصویر تشرف
((تَ شَ رُّ))
بزرگوار شدن، بزرگی یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحرج
تصویر تحرج
((تَ حَ رُّ))
گناهکار شدن، پرهیز کردن از گناه، توبه کردن، برآمدن از تنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرج
تصویر تفرج
((تَ فَ رُّ))
از تنگی و دشواری بیرون آمدن، گردش، سیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدرج
تصویر تدرج
((تَ دَ رُّ))
اندک اندک و آهسته آهسته پیش رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرج
تصویر تفرج
گردش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تشنج
تصویر تشنج
ناآرامی، لرزش، تنش
فرهنگ واژه فارسی سره