جدول جو
جدول جو

معنی تشجن - جستجوی لغت در جدول جو

تشجن
(اِ)
به یاد آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بهم درشدن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهم درآمدن و در یکدیگر شدن شاخه های درخت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، غمگین شدن بر کسی. (از متن اللغه). اندوهگین شدن. (از المنجد) ، تحرک. (متن اللغه) (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شجن
تصویر شجن
حزن، اندوه، شاخه های درهم پیچیدۀ درخت، شاخه و شعبه از هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشن
تصویر تشن
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چشملان، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشام، چشوم، چشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشنج
تصویر تشنج
در هم کشیده شدن، ترنجیده شدن، کشیده شدن اعضای بدن، ترنجیدگی، در پزشکی انقباضات غیر ارادی عضلات که ناشی از تحریکات غیرعادی مغز است و گاه باعث بیهوشی می شود
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
اندوهگین شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحزن. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ)
دهی است جزء دهستان لفمجان در بخش مرکزی شهرستان لاهیجان که در هفت هزارگزی باختر لاهیجان و در کنار راه فرعی کیسم قرار دارد. جلگه ای معتدل و مرطوب است و 201 تن سکنه دارد. آب آن از نهر کیاجو منشعب از سفیدرود است و محصول آنجا برنج و ابریشم و چای و صیفی و کنف است و شغل اهالی زراعت و حصیربافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). نام ناحیتی از هفت ناحیت ’از این سوی رودیان’ است. (حدود العالم ص 87)
لغت نامه دهخدا
(تِ جَ)
قسمی از نی میان پر است که در سواحل بحر خزر میروید. در سنسکریت هم لفظ تجنه بمعنی خیزران موجود است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
انجوغ گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). درکشیدگی و ترنجیدگی پوست. یقال: تشنج جلده، ای تقبض. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کشیده شدن عضو که از حرکت انبساطی بازماند، خواه از برودت، خواه از یبوست. (غیاث اللغات) (آنندراج). بهم بازآمدن و کوتاه شدن عضله ها و عصب ها باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تقلصی است که بر عصب عارض گردد و مانع انبساط اعضاء شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از بحر الجواهر) :
بود کمپیری نودساله کلان
پرتشنج روی و رنگش زعفران.
مولوی.
از تشنج رو چو پشت سوسمار
رفته نطق و طعم دندانها ز کار.
مولوی.
برف گشته موی همچون پرّ زاغ
وز تشنج روی گشته داغ داغ.
مولوی.
، لرزیدن. (فرهنگ فارسی معین) ، در فارسی معاصر بهم ریختگی، هیجان وآشوب را گویند: بازار متشنج است. اوضاع متشنج است. اوضاع دچار تشنج شده. و رجوع به متشنج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درکشیده و ترنجیده شدن، کهنه گردیدن مشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یرا گرفتن و خشک شدن اندام بر استخوان از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج). ترنجیده شدن پوست انسان از پیری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سبکی عقل و رای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سبک شدن عقل کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
سخت شدن و درشت گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اشتداد. (اقرب الموارد) ، راست درایستادن با کسی در خصومت و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). برپا و آماده شدن برای کسی جهت خصومت و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مهیا شدن برای سجود: تشزن للسجود، ای تهیا. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، آمادۀ سفر شدن. (از اقرب الموارد) ، بر زمین زدن صاحب خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دشوار و سخت گردیدن چیزی بر کسی. (از اقرب الموارد) ، خوابانیدن گوسفند برای ذبح کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
درآمیخته شدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). امتراج دو چیز. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، کهنه گردیدن مشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، درکشیده شدن، خشک شدن پوست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خشک شدن و درکشیده شدن پوست بی آنکه کهنه باشد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بهبهان که در 28 هزارگزی شمال باختری بهبهان و 28 هزارگزی شمال راه اتومبیل رو بهبهان به اهواز واقع است. دامنه ای گرمسیر است و 1200 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غله و برنج و کنجد است. شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. در این آبادی خرابه هایی از دورۀ ساسانیان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ)
دهی از دهستان سماق، بخش چگنی شهرستان خرم آباد. کوهستانی و معتدل است و 480 تن سکنه دارد. آب آن از سراب رفسنجان و محصول آنجا غلات و لبنیات است و مردم آنجا به زراعت و گله داری اشتغال دارند. و در چادر و خانه ساکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دلیری نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تشجیع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کژی و کژ شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَحْ حی)
خوار گردیدن و فروتنی کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ)
هریرود پس از عبور از سرحد شرقی ایران، تجن نامیده میشود و وارد ریگزار خوارزم میگردد. قاموس الاعلام ترکی در ذیل کلمه تجند آرد: از رودهای آسیای میانه که چون از هرات میگذرد هریرود نام دارد، آنگاه با چند رود دیگر می پیوندد و از سرحد ایران و افغانستان میگذرد و سپس به صحرای خوارزم که اکنون در دست روسیه است وارد می شود و در ریگزارناپدید میشود. طولش چهارصد هزار گز است. رجوع به جغرافیای طبیعی کیهان ص 96 و تاریخ ایران باستان ج 1 ص 147 و ج 3 ص 2188 و تاریخ مغول عباس اقبال ص 5 شود
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
برچفسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تلجن الشی ٔ، تلزج ای صار له ودک یعلق بالید و غیرها. (اقرب الموارد) ، کوفته گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاک ناشدن سر از ریم و چرک به شستن، برگ را با هستۀ خرما کوفتن به جهت علف ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ رَ)
فربه شدن اشتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، عجین شدن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شجن
تصویر شجن
اندوه، حزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشجع
تصویر تشجع
دلیر نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشون
تصویر تشون
سبک مغزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشنج
تصویر تشنج
لرزیدن، در هم کشیدن اعضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلجن
تصویر تلجن
بر چفسیدن، کوفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجن
تصویر تجن
نهری که از رود جدا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توجن
تصویر توجن
خواری، فروتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجن
تصویر تجن
((تَ جَ))
نهری که از رود جدا کنند، نام رودی در مازندران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شجن
تصویر شجن
((شَ جَ))
اندوه، شاخه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشنج
تصویر تشنج
((تَ شَ نُّ))
انقباضات پی درپی و غیرارادی ماهیچه ها، در فارسی به معنای ناآرامی، آشفتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشنج
تصویر تشنج
ناآرامی، لرزش، تنش
فرهنگ واژه فارسی سره
جنبش، لرزه
متضاد: سکون، بحران، تنش، ناآرامی
متضاد: آرامش، ترنجیده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوشش تن، لباس
فرهنگ گویش مازندرانی
نی توپر، روستایی در کلیجان رستاق ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی که از آن به عنوان حصار اطراف خانه های روستایی استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی