جدول جو
جدول جو

معنی تشت - جستجوی لغت در جدول جو

تشت
ظرفی که در آن لباس یا چیز دیگر می شویند، لگن، طشت
تشت زر: تشتی که از زر ساخته شده، کنایه از خورشید، تشت زرین
تشت زرین: تشتی که از زر ساخته شده، کنایه از خورشید، تشت زر
تشت سیمین: تشتی که از نقره ساخته شده، کنایه از ماه
تشت غربالی: کنایه از آسمان، برای مثال دراین تشت غربالی آبگون / تو غربال خاکی، فلک تشت خون (نظامی - ۱۰۲۷)
تصویری از تشت
تصویر تشت
فرهنگ فارسی عمید
تشت
(تَ)
آوند معروف و طشت معرب آن است. (غیاث اللغات) (از انجمن آرا) (از آنندراج). معروف، طشت و تست معرب آن. (فرهنگ رشیدی). ظرف فلزی بزرگ و پهن که گودیش کمتر از لگن است و به تازی طشت گویند و نیز لگن و طبق و خوان را گویند. (ناظم الاطباء). معرب آن طشت، اوستا تشته (ظرف) ، پهلوی تشت، ارمنی تاس، تشتک، افغانی تشت، بلوچی تاس، نیز در عربی طاس از همین ریشه است. ایتالیایی تزء، فرانسه تاس... (از حاشیۀ برهان چ معین) :
تو چه پنداریا که من ملخم
که بترسم ز بانگ سینی و تشت.
خسروی.
بفرمود تا دردمیدند بوق
بیاورد پس تشتهای خلوق.
فردوسی.
سر کو ز فدا دریغ باشد
شایستۀ تشت و تیغ باشد.
نظامی.
تشت طلب کرد و یکی تیغ تیز
تشت دگر کرد بر آن گنج ریز.
امیرخسرو.
و رجوع به طشت و طست و ترکیبهای تشت شود.
- تشت از بام افتادن، کنایه از رسوا شدن باشد. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). کنایه از فاش شدن راز. (آنندراج) :
بار دگر فتنه را تشت ز بام اوفتاد
خواب مرا بازبست دلبر بیدار من.
مولوی (از انجمن آرا).
چون بدید اورا خلیفه مست گشت
پس ز بام افتاد او را نیز تشت.
مولوی.
چو رازی در دهان عام افتاد
مکن پنهان که تشت از بام افتاد.
صاحب انجمن آرا.
تشت من چون آفتاب از دامن چرخ اوفتاد
ساده لوح آن کس که می خواهد کند رسوا مرا.
صائب (از آنندراج).
- تشت از بام افگندن، کنایه از فاش کردن راز. (آنندراج) :
رسوای کوی عشق چو خورشید محشریم
از بام آسمان فلک، افگنند تشت.
سلیم (از آنندراج)
- تشت و آب خواستن، کنایه از سفر بازآمدن. پا از گرد راه شستن. (آنندراج) :
دنیا خراب و دین بخلل بود، عدل تو
آباد کرد هر دو کنون تشت و آب خواه.
انوری (از آنندراج).
- تشت و سبو، طشت و سبو. رجوع به همین کلمه شود.
- تشت و طبق، طشت و طبق. رجوع به همین کلمه شود.
- تشت و طبق چیدن.
رجوع به طشت و طبق چیدن شود. و رجوع به تشت آتش، تشت بلند، تشتچه، تشت خان، تشتخاناه، تشتخانه، تشتخوان، تشتدار، تشت زدن، تشت زر، تشت زرین، تشت سرنگون، تشت سیمین، تشت نگون، تشت و خایه و تشته شود
لغت نامه دهخدا
تشت
ظرف فلزی بزرگ و پهن و اندکی گرد که در آن لباس و غیره شویند. یا تشت کسی از بام افتادن، رسوا شدن او آشکار گشتن راز وی
فرهنگ لغت هوشیار
تشت
((تَ))
ظرف فلزی یا پلاستیکی بزرگ و پهن و اندکی گود که در آن لباس می شویند
فرهنگ فارسی معین
تشت
تغار، لگن، تبنگو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تشت
ظرف پهن مسی یا سفالی، لگن، تشت، مستقیم به طرف چیزی یا کسی رفتن، بی سرپناه ماندن، سرگردان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشت غربالی
تصویر تشت غربالی
کنایه از آسمان، گنبد لاجوردی، خرگاه مینا، چتر کحلی، چرخ دوّار، قبّه خضرا، چرخ گردان، سقف مینا، طاق نیلوفری، چرخ بلند، چرخ روان، طاق فیروزه، چرخ مینا، چرخ مینا، قلزم نگون، خرگاه گردان، چرخ چنبری، سقف لاجورد، طارم اطلس، کلّۀ خضرا، چرخ نیلوفری، چرخ گردان، کلّۀ نیلوفری، طارم نیلگون، رواق نیلگون، چرخ اخضر، طاق مقرنس، دریای اخضر، چرخ کبود، گنبد طارونی، چادر لاجوردی، طارم اخضر، طاس نگون، چرخ دولابی، طاق لاجوردی، چتر آبگون، چرخ خضرا، چرخ اخضر، چرخ بلند، پردۀ نیلگون، طاق طارم، رواق فلک، چرخ روان، گنبد کبود، طاق مینا، رواق چرخ، طاس آبگون، خرگاه سبز، چرخ دوّار، طارم فیروزه، طاس افلاک، طاق ازرق، چرخ دولابی، چرخ نیلوفری، چرخ مقوّس، چرخ چنبری، چرخ آبنوس، رواق زبرجد، چرخ مقوّس، چرخ آبنوس، طاق خضرا، چرخ کبود، طاق کحلی، رواق کبود، چرخ خضرا، چتر مینا برای مثال دراین تشت غربالی آبگون / تو غربال خاکی، فلک تشت خون (نظامی - ۱۰۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشتک
تصویر تشتک
قطعه ای فلزی و کوچک، با لبه های دندانه دار که روی بطری های محتوی مایعات قرار می دهند، تشت کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشت سیمین
تصویر تشت سیمین
تشتی که از نقره ساخته شده
کنایه از ماه، چتر سیمین، چتر سیمابی، زورق سیمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشت زر
تصویر تشت زر
تشتی که از زر ساخته شده
کنایه از خورشید
تشت زرّین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشت زرین
تصویر تشت زرین
تشتی که از زر ساخته شده
کنایه از خورشید
تشت زر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشتت
تصویر تشتت
پراکنده شدن، پراکندگی، پریشانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشتر
تصویر تشتر
شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود
تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، شعرای یمانی، عبور
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
نام محلی میان قلعۀ مندیش و کوهتیز به نزدیک ی کوژ
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پراکنده شدن و پریشانی. (غیاث اللغات) (آنندراج). تفرق. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد). انتشار. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
تشت کوچک. (یادداشت مرحوم دهخدا). ظرفی سخت بزرگ از چوب، شبیه به ناوه که خبازان آرد یک روزه و نیم روزه در آن خمیر کنند. (یادداشت ایضاً). و رجوع به طشتک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ)
ناوه. (صحاح الفرس) ، تشتک. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، تشت و طبق و خوانچه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشتک و طشتک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
زمستان جای مقام کردن. (تاج المصادر بیهقی). زمستان کردن. (زوزنی). به جایی در زمستان اقامت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). اقامت کردن در شهر ایام سرما. (از متن اللغه) (از المنجد) ، در زمستان دامنۀ کوه راچراگاه کردن. (از متن اللغه). و رجوع به شتا شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
نام میکائیل علیه السلام. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اوبهی). در فرهنگ اسدی بشتر آمده و غلط است و صحیح تشتر است. (یادداشت مرحوم دهخدا). در فرهنگها می نویسند نام میکائیل است... ولی در ترجمه آن به میکائیل تسامح است و تشتر ستارۀ شعری است و نزد ایرانیان تشترت ایزد باران است. (یادداشت ایضاً). در پهلوی تیشتر، اوستا تیشتریه، از توصیف اوستا شکی نمی ماند که مراد از تشتریه، ستارۀ شعرای یمانی است که در زبانهای اروپایی سیریوس و کانی کولا گویند. ’بارتولمه صص 651- 652’. فلوطرخس مورخ نویسد: (بر طبق عقیدۀ ایرانیان) هرمزد سیریوس را نگهبان و پاسبان ستارگان قرار داد. در ’تشتریشت’ بند 44 آمده: ’ما ستارۀ تشتر درخشان و باشکوه را تعظیم می کنیم که اهورمزدا، او را سرور و نگهبان همه ستارگان برگزیده، چنانکه زردتشت را برای مردمان. ’ تیشترینی در اوستا نام جمعی از ستارگان است که در نزدیک تشتر هستند و او را یاری میکنند. هوگ، تشتر را با تیر (عطارد) یکی دانسته ولی معلوم نیست که تشتر و تیر هر دو دارای یک ریشه لغوی باشند اگرچه تیشتریۀ اوستایی در پارسی ’تیر’ گفته میشود. یشت هشتم (تشتریشت) را معمولاً ’تیریشت’ گویند و چهارمین ماه سال و سیزدهمین روز هر ماه که بنام فرشتۀ تیشتر است، تیرماه و تیرروز گویند. شایان توجه است که در بندهش، فصل پنج آمده که سبعۀ سیاره، با سبعۀ ثابته در جنگ و ستیز است، ’تیر (عطارد) بر ضد تشتر...’. تشتر در فرهنگها بمعنی فرشتۀ باران ضبط شده و بسا او را با میکائیل تطبیق کرده اند. لابد بمناسبت آنکه تشتر فرشتۀ باران و بالنتیجه ایزد ارزاق است و میکائیل هم فرشتۀ روزی است. (حاشیۀ برهان چ معین) :
تشتر راد خوانمت پرگست
ار چو تو کی بود به گاه عطا.
دقیقی.
گرچه تشتر را عطا باران بود
مر ترا درّو گهر باشد عطا.
(از فرهنگ اسدی).
و رجوع به یشتها ج 1 صص 324- 325 و مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 311، 312، 313و 329 شود
لغت نامه دهخدا
اطاقی که تشت وآفتابه درآن گذارند، اطاق خواب، جامه خواب از توشک و لحاف و نهالی و مانندآن، مبرز مستراح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشت بلند
تصویر تشت بلند
کنایه از آسمان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشت دار
تصویر تشت دار
شخصی که تشت و آفتابه را نگاهدارد و پاکیزه سازد آفتابه چی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشت داری
تصویر تشت داری
عمل و شغل تشت دار
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بازی و آن چنانست که خایه ای (تخم مرغی) را خالی کنند و از شبنم پر سازند و راه آنرا محکم کنند و در هوای گرم در تشتی مسی گذارند و اگر هوا گرم نباشد اندکی آتش در زیر تشت افروزند. چون تشت گرم شود تخم مرغ بجانب هوا پران گردد، زمین و آسمان (چه مدتها زمین را درمیان آسمان می پنداشتند)، نام طلسمی است. یا علم تشت و خایه. علم نجوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشتتات
تصویر تشتتات
جمع تشتت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشتخوان
تصویر تشتخوان
تشت و سینی غذا، خوانی که بر آن طعام چینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشتدار
تصویر تشتدار
آفتابه چی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشتیت
تصویر تشتیت
پراکنده کردن پراکندن فتالاندن پراکندن فتالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشتر
تصویر تشتر
نام ایزدی است، سیزدهمین روز هر ماه شمسی (بنام ایزد مذکور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشتت
تصویر تشتت
پراکنده شدن، پریشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشتر
تصویر تشتر
((تِ یا تُ تَ))
نام ایزد موکل بر باران که با دیو خشکسالی می جنگد، شعرای یمانی، ستاره ای پر نور در صورت فلکی سگ بزرگ، تیشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشتک
تصویر تشتک
((تَ تَ))
تشت کوچک، قطعه کوچک و فلزی که لبه آن برگشته و دندانه دار است و به عنوان در روی شیشه محتوی نوشابه و مایعات دیگر قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشتت
تصویر تشتت
((تَ شَ تُّ))
پراکنده ساختن
فرهنگ فارسی معین
اختلاف، افتراق، پراکندگی، پریشانی، تفرق، تفرقه
متضاد: تجمع، پراکنده شدن، پریشان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظرف برنجی یا مسی مخصوص شستشوی وسایل چای خوری
فرهنگ گویش مازندرانی