جدول جو
جدول جو

معنی تشبیه - جستجوی لغت در جدول جو

تشبیه
چیزی را به چیز دیگر مانند کردن، شبیه کردن،
در علوم ادبی مانند کردن کسی یا چیزی به کس دیگر یا چیز دیگر در صفتی به وسیلۀ ادات تشبیه، تشبیه دارای چهار رکن است، مشبه، مشبهٌ به، وجه شبه و ادات تشبیه
تشبیه بالکنایه: در علوم ادبی تشبیهی که در آن ادات تشبیه را بیندازند، مشبهٌ به را وصف کنند و مشبه را به طریق کنایه بیان کنند، برای مثال بیا که لعل و گهر در نثار مقدم تو / ز گنج خانۀ دل می کشم به مخزن چشم (حافظ - ۶۷۸)
تشبیه تسویه: در علوم ادبی تشبیهی که در آن دو یا چند مشبه را به یک مشبهٌ به تشبیه کنند مثلاً روزگار خود و چشم معشوق را در سیاهی به شب تشبیه کند، برای مثال چو شام آنکه سیه کرد چشم یار مرا / چو چشم یار سیه کرد روزگار مرا
تشبیه تفضیل: در علوم ادبی تشبیهی که در آن شاعر چیزی را به چیز دیگر تشبیه کند و سپس از گفتۀ خود رویگردان شود و بگوید ممدوح من از آنچه که او را به آن تشبیه کرده ام بهتر و بالاتر است. به بیان دیگر، مشبه را بر مشبهٌ به برتری بدهد یا کلماتی که دلالت بر ترجیح مشبه کند بیاورد، برای مثال در سرو رسیده است ولیکن به حقیقت / از سرو گذشته ست که سیمین بدن است آن (سعدی۲ - ۵۲۷)
تشبیه مشروط: در علوم ادبی تشبیهی که در آن شاعر چیزی را به چیز دیگر تشبیه کند، اما برای مبالغه در مقصود قید و شرطی قائل شود مثلاً دست او ابر است، اگر ابر گوهر ببارد
تشبیه مضمر: در علوم ادبی تشبیهی که در آن چیزی را به چیز دیگر بدون آشکار کردن و به طور پنهانی مانند کنند تا چنان به نظر آید که شاعر غیر از تشبیه قصدی دارد اما پس از دقت معلوم شود که قصدش تشبیه است، برای مثال تا به دو ابروی تو دست نیابد کسی / پیش دو شمشیر من سینه سپر کرده ام
تشبیه مطلق: در علوم ادبی تشبیهی که در آن چیزی را بدون قید و شرط به چیزی دیگر تشبیه کنند، برای مثال ای ماه کمان شهریاری گویی / یا ابروی آن طرفه نگاری گویی ی نعلی زده از زرّ عیاری گویی / در گوش سپهر گوشواری گویی (امیرمعزی - ۷۰۸)
تشبیه مقید: در علوم ادبی تشبیهی که در آن شاعر چیزی را به چیز دیگر تشبیه کند، اما برای مبالغه در مقصود قید و شرطی قائل شود مثلاً دست او ابر است، اگر ابر گوهر ببارد، تشبیه مشروط
تصویری از تشبیه
تصویر تشبیه
فرهنگ فارسی عمید
تشبیه
(اِ مِ)
مانند کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). مانند او کردن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مانند کردن چیزی رابه چیزی و با لفظ کردن و دادن مستعمل. (آنندراج). مشابهت و تمثیل و یکسانی و مانندگی. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح علم بیان) دیگر از جملۀ بلاغت تشبیه گفتن است و راست ترین و نیکوترین آن است که چون باشگونه کنیش تباه نگردد و نقصان نپذیرد و هر یکی از ماننده کردگان بجای یکدیگر بایستد بصورت و بمعنی. تشبیه بر چند گونه است: یکی آن است که چیزی به چیزی ماننده کنند به صورت و به هیأت. یا چیزی بر چیزی ماننده کنند به صفتی از صفتها، چون حرکت و سکون و لون و رنگ و شتاب و درنگ، چون اتفاق افتد به چیزی ماننده کرده دو معنی یا سه معنی از وصفهای تشبیه، آنگه قوی گردد... و من اکنون بیتهای این باب یاد کنم تا نگرنده تأمل کند و وی را روشن شود کیفیت انواع این بابها.
معروفی گوید (رمل) :
می بر ساعدش از ساتکنی سایه فگند
گفتی از لاله پشیزه ستی بر ماهی شیم.
عماره گوید (هزج) :
جای کمرت شعر عماره ست همانا
کز یافتنش خیره شود وهم خردمند.
هم عماره گوید (قریب) :
پیراهنم از خون و آب دیده
چون توز کمان گشت و من کمانم.
شاعر گوید (هزج) :
زین آمدن دیرت و غایب شدن زود
شادی ز دلم گم شد و اندوه بیفزود
چون تشنۀ مخمور که آب سحری سرد
ساقی به بلور اندر بنمودش و بربود.
تشبیه بلیغتر آن بود که چیزی پوشیده ظاهر گردانی به تشبیه چنانکه خسروی گوید (قریب) :
اندر دل تو زفتی و بخیلی
معروفتر از کرده های دیگر.
عنصری گوید (هزج) :
هزیمت رفتگان چونان همی رفتند روی از پس
چو اندر رستخیز آن کس کجا گویندۀ بهتان
دو دست اندر عنان چونان چو اندر سلسله دوزخ
دو پای اندر رکاب ایدون چو اندر کندۀ زندان.
هم عنصری گوید (مجتث) :
اگرچه باد ندارد ز نقش و عطر خبر
ببابش اندر نقاش گردد و عطار
گهی بگستردش همچو مشک بر لاله
گهیش توده کند چون بنفشه بر گلزار
گهش چو سلسله دارد شکسته بر پیوند
گهش چو دایره دارد کشیده بر پرگار
ازوست رونق آن روی و این چنین نشگفت
که ابر تیره بودرونق شکفته بهار.
کسایی گوید (مجتث) :
دو دیدۀ من و از دیده اشک دیدۀ من
میان دیده و مژگان ستاره وار پرید
به جزع ماند یک بر دگر، سیاه و سپید
به رشته کرده همه گرد جزع مروارید.
ابوالحسن عراقی گوید (مضارع) :
زلفین تو به عاشق تو ماند
خو کرده در نگون و نگونساری
پنداریا که روز فراقستی
آشفته وسیه شده و تاری.
شاعر گوید (قریب) :
ماهی که بدو بنگری تو یک ره
آن سال نباشد خسوف مه را
چونان که دل من ربود چشمت
بیجاده نداند ربود که را.
کسایی گوید (مجتث) :
میانۀ دل من صورت تو بیخ زده ست
چو مهر کش نتوان بازکندن از دیوار.
منجیک گوید (مجتث) :
همی هر آنچه نه آزادگیست پیشه کنی
سر تو ازدر آن است که زیر تیشه کنی
یکیت رویی بینم چنانکه مر خر را
به گاه ناخنه برداشتن لویشه کنی.
فرخی گفت (رمل) :
اژدهاکردار پیچان در کف رادش کمند
چون عصای موسی اندر کف موسی گشته مار
همچو زلف نیکوان موردگیسو تاب خورد
همچو عهد دوستان سالخورده استوار.
میرعلی پورتگین گوید (مجتث) :
به پنج حال به عاشق همی بماند شمع
که برشمردم هر پنج را بگیر شمار
به گونه وبه سرشک و گداز و سوزش دل
بسان عاشق تا روز هر شبی بیدار.
عنصری گوید (هزج) :
الا تا نرگس خوبان همی بر مشتری تابد
بودشان در شکنج زلف رخ چون ماه جوشن ور.
فی التشبیه المکنی:
و این خوش بود. چون شاعر از چیزی ماننده کرده خبر دهد، عبارت کند بنام چیزی ماننده کرده بر سبیل کنایت بی ادات تشبیه. و ادات تشبیه چون بود و همچون و گویی و پنداری و حکایت کند آنچه از وی آید به الفاظ تشبیه چنانک شاعر گوید (رمل) :
سی و دو قطره سرشک سحری ای عجبی
که نهفته ست به دو قطره می قطربلی.
ابوالعلاء (مجتث) :
همی گرست و همی نرگسانش لاله گداخت
به زیر لالۀ بگداخته نهفته زریر.
فرخی گوید (رمل) :
چون پرند بیدگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندرسر آرد کوهسار.
عنصری گوید (رمل) :
گاه بر ماه دوهفته گرد مشک آری پدید
گاه مر خورشید را در غالیه پنهان کنی
گاه بی جوش از بر گلبرگ برجوشی همی
گاه بی مشک از بر کافور مشک افشان کنی.
منجیک گوید (مضارع) :
ار انگبین لبی سخن تلخ مر چراست
ور یاسمن بری تو به دل چون که آهنی
منگر به ماه نورش خیره شود ز مشک
مگذر بباغ سرو سهی پاک بشکنی.
چند تصرف نیکو کرده است: یکی لب را به انگبین مانند کرده است و برش به یاسمین و دلش به آهن و رویش به یاسمین و دلش به آهن و رویش به ماه و قامت به سرو.
فی التشبیه المرجوع عنه:
و این چنان بود که شاعر از تشبیه کرده، بازایستد و بازگرداند و چیزی ثابت کرده را نفی گرداند به قلب، برسبیل مبالغت، چنانکه روی را به ماه قیاس کند، و رخ را به لاله، و آنگه بازگوید ماه را کسوف است و لاله نپاید، چنانکه فرخی گوید (مجتث) :
به قد، گویی سروست در میان قبای
به روی، گویی ماهست برنهاده کلاه
چو ماه بود و چو سرو نه ماه بود و نه سرو
کمر نبندد سرو و کله ندارد ماه.
فی التشبیه الشرطی:
چون شاعر چیزی را به چیزی تشبیه کند به شرط و گوید ار چنان بودی چنین بودی و مانند وی این عمل را از جملۀ بلاغت دارند ومنطقیان این قیاس را شرطی خوانند، چنانکه عنصری گوید (مضارع) :
سروست و بت نگار من آن ماه جانور
ار سرو سنگدل بود و بت حریربر.
رودکی گوید (مجتث) :
به سرو ماند، گر سرو لاله دار بود
به مورد ماند، گر مورد روید از نسرین.
فی التشبیه المعکوس:
و چون شاعر متضاد را بیکدیگر قیاس کند و صفت آن این را دهد، و صفت این مر آن را، منطقیان این را قیاس عکس خوانند. و این نوع اندر جملۀ تشبیهات بغایت بدیع است. مثالش چنانکه عنصری گوید (متقارب) :
ز سم سواران و گرد سپاه
زمین ماه روی و زمی روی ماه.
شاعر گوید (هزج) :
ز بس کشته ز بس غرقه ز خیل دشمنان گفتی
چه شد هامون چه شد جیحون که این چونین شدآن چونان.
فی التشبیه المزدوج:
چون شاعر یک صفت از صفات خویش و یک صفت از صفات مقصودش را بهم کند و بر یک چیز قیاس کند اندر یک بیت، آن را از جملۀ بدیع صنعت شمرند. و بر این حال بیشتر غزل آید چنانکه منطقی گوید (مضارع) :
یک لفظ ناید از دل من وز دهان تو
یک موی ناید از تن من وز میان تو
شاید بدن که آید جفتی کمان خوب
زین خم گرفته پشت من و ابروان تو
شیز و شبه ندیدم مشک سیاه و قیر
مانند روزگار من و زلفکان تو
مانا عقیق نارد هرگز کس از یمن
همرنگ این سرشک من و دو لبان تو.
و پیش از آن که این فصل را ختم کنم فرق بگویم میان تشبیه و استعارت. ایرا که هر دو به یکدیگر نزدیکند بمعنی. بدان که استعارت تشبیهی بود بی تحقیق و تشبیه استعارتی بی اضطراب. و اندر جمله بباید دانستن که تشبیه از استعارت به حروف تشبیه ماننده بود. و حرف تشبیه آن است که یاد کردم. هرکه تأمل کند بداند و بشناسد. (ترجمان البلاغۀ رادویانی چ احمد آتش صص 44- 54). شمس قیس رازی در المعجم و رشیدالدین وطواط در حدایق السحر وصاحب آنندراج بنقل از مطلع السعدین و جواهرالحروف وصاحب مرآت الخیال تشبیه را به هفت قسم منقسم کرده اندبدین سان: تشبیه صریح (مطلق). تشبیه کنایت. تشبیه مشروط. تشبیه معکوس (عکس). تشبیه مضمر (اضمار). تشبیه تسویت (تسویه). تشبیه تفضیل. و رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 262 و حدایق السحر و کشاف اصطلاحات الفنون و مرآت الخیال ص 116 و الموشح ص 86 و آنندراج وتعریفات جرجانی و اساس الاقتباس ص 11 شود:
شاعری تشبیب داند شاعری تشبیه و مدح
مطربی قالوس داند مطربی شکرتوین.
منوچهری.
، طریقت مشبهه. (یادداشت مرحوم دهخدا). طریقۀ فرقی که در توحید به تشبیه قائل بودند:
حکمت از حضرت فرزند نبی باید جست
پاک و پاکیزه ز تشبیه و زتعطیل چو سیم.
ناصرخسرو (دیوان ص 300).
او تشبیه به من حوالت کرد و من اعتزال بدو. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 433). و رجوع به مشبهه و خاندان نوبختی چ اقبال شود، مشکل شدن کار بر کسی: شبّه علیه الامر مجهولاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشکل شدن و التباس کار بر کسی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تشبیه
مانند کردن، یکسانی و مانندگی
تصویری از تشبیه
تصویر تشبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تشبیه
((تَ))
چیزی را به چیز دیگر مانند کردن
تصویری از تشبیه
تصویر تشبیه
فرهنگ فارسی معین
تشبیه
مانند سازی
تصویری از تشبیه
تصویر تشبیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تشبیه
شبیه سازی، قیاس، مقایسه، شبیه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشبیب
تصویر تشبیب
یاد جوانی کردن، ذکر احوال روزگار جوانی و عشق و کامرانی کردن، در ادبیات در فن بدیع آوردن ابیاتی از عشق، جوانی یا وصف طبیعت در ابتدای قصیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلبیه
تصویر تلبیه
اجابت کردن، لبیک گفتن در جواب کسی، لبیک گفتن در حج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعبیه
تصویر تعبیه
ساختن و آراستن، آماده کردن، بسیج کردن سپاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشویه
تصویر تشویه
زشت کردن روی، به کسی چشم بد رسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبیه
تصویر تنبیه
هوشیار ساختن، آگاه کردن کسی بر امری، مجازاتی به منظور اصلاح و تربیت
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
از سادات کاشان است و به هند سفر کرد و سالها در آن دیار در سلک فقر می زیست. از او است:
دودست این جهان و آن جهان پوچ
کیجه (؟) پیش من است این پوچ و آن پوچ.
بیدلی کش طعن رسوایی زدم عمری کجاست
تا در این رسوایی از من انتقام خود کشد.
بهر زیارت آمد بر تربت شهیدان
یا رب دگر چه دارد ناآرمیده ای چند.
به سگ یار اگر نسبت اغیار کنم
این جفایی ست که نسبت به سگ یار کنم.
شکرت ای ضعف چه گویم که در آن کو شبها
پی آسایش او راه فغانم بستی.
یکی بر خود ببال ای خاک گورستان به شادابی
که چون من کشته ای زان دست و خنجر در لحد داری.
کلید خلد می دادم بهای مژدۀ وصلش
کسی گر میخرید اینجا متاع آن جهانی را.
کف پا به هر زمینی که رسد تو نازنین را
به لب خیال بوسم همه عمر آن زمین را.
به این یک می فروشد عشوه زان یک می خردحیرت
به ذرات جهان خورشید من گرم است بازارش.
تا نپرسند ز من واسطۀ خاموشی
به رفیقان بضرورت لب من در سخن است.
(از آتشکدۀ آذر) (از مجمعالخواص) (از ریاض العارفین) (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعبیه
تصویر تعبیه
آماده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشویه
تصویر تشویه
چشم بد رسانیدن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثبیه
تصویر تثبیه
گرد آوردن، مدح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیه
تصویر تابیه
در باب تفعیل آگاهاندن، یاد دادن، شاخچه بندی (تهمت زدن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبیه
تصویر تنبیه
آگاه و هوشیار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبیه
تصویر تلبیه
اجابت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبیه
تصویر تقبیه
کپاه ساختن، آراستن، آمادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشفیه
تصویر تشفیه
سودمند شدن، افزونیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبیح
تصویر تشبیح
پهن کردن، پهناور گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبیب
تصویر تشبیب
یاد جوانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ریش سپید گرداندن کد خدا برگزیدن، ریش سپید خواندن ریش سپید دانستن پیر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
استواراندن استوار کردن: ستون پایه، بر پاداشتن: دیوار ساختمان سازمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبیع
تصویر تشبیع
بدرهه کردن به دنبال رفتن، فروزانیدن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدبیه
تصویر تدبیه
صنعت، تجارت کردن، کسب و تجارت
فرهنگ لغت هوشیار
استخوان سینه جناغ پروردن پروراندن، آداب و اخلاق را بکسی آموختن، پرورش یا تربیت بدنی. پرورش بدن بوسیله انواع ورزش. یا تعلیم و تربیت. آموزش و پرورش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبیه
تصویر تحبیه
پشتیبانی، باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
سنتور چوبی از ابزارهای خنیا هیمه برداران از شاخه های زیدیه به شمار می روند چون اینان در خیزش مختار ثقفی به خونخواهی حسین بن علی ع به جای زینه (سلاح) شاخه های چوب بر گرفتند این نام بر آنان نهاده شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبیب
تصویر تشبیب
((تَ))
یاد جوانی کردن، آوردن ابیاتی در ذکر عشق و جوانی یا وصف طبیعت در ابتدای قصیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبیه
تصویر تنبیه
((تَ))
آگاه کردن، مجازات کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعبیه
تصویر تعبیه
((تَ یِ))
آراستن، آماده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشویه
تصویر تشویه
((تَ))
زشت کردن روی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبیه
تصویر تنبیه
گوشمالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنبیه
تصویر تنبیه
Castigation, Chastisement
دیکشنری فارسی به انگلیسی