جدول جو
جدول جو

معنی تشاکه - جستجوی لغت در جدول جو

تشاکه
(اِ کِ)
همدیگر مشابه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : یقال تشاکها، اذا تشابها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تشابه. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشابه
تصویر تشابه
به یکدیگر شبیه شدن مانند هم بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشاکل
تصویر تشاکل
هم شکل شدن مانند هم شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَ / کِ)
ارث و میراث و ترکه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَذْ ذی)
همدیگر را لاغ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تمازح قوم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ کِ)
نام یکی از بنادر قدیم ایران در خلیج فارس. (ایران باستان ص 1509)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بهم مانیدن. (زوزنی) (دهار) (مجمل اللغه). بیکدیگر مانند شدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). مانند شدن یقال تشابها یعنی به همدیگر مانند شدند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهمدیگر مانند شدن. (آنندراج) (از متن اللغه). بیکدیگر مانند شدن به حدی که موجب اشتباه گردد. (از اقرب الموارد). بیکدیگر شبیه بودن. (از المنجد) ، پوشیده شدن. (مجمل اللغه) ، متشابه یعنی غیرمحکم شدن کار. (از المنجد) ، نزد متکلمان اتحاد در کیفیت است که آن را مشابهت نیز گویند همچنین است در شرح مواقف و در اطول آمده است که در اصطلاح علم کلام تشابه اتحاد در اعراض است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و تشابه اطراف، نزد بلغا قسمتی از تناسب است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به تناسب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ چِ)
تساچه و تمساح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
با یکدیگربدخویی کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). با یکدیگر بد خویی کردن و مخالفت نمودن (آنندراج). با یکدیگر تضاد و اختلاف داشتن. (از متن اللغه). تخالف قوم. (اقرب الموارد) (المنجد) : اللیل والنهاریتشاکسان، ای یتضادّان. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
با یکدیگر مانیدن. (زوزنی). بهم مانیدن. (دهار). مشابه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهمدیگر مانند شدن. (آنندراج) (از متن اللغه). تماثل. (اقرب الموارد) (المنجد) ، موافقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توافق. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
همدیگر را گله کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گله کردن بعض قوم از بعض دیگر. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
خار برآوردن درخت. یقال:اشوکت الشجره اشواکاً (علی الاصل) و کذا اشاکت اشاکهً، ای اخرجت شوکه، افزودن و قوی کردن. (منتهی الارب) ، خداوند فرزندان جوان شدن. (تاج المصادر بیهقی). پدر فرزندان جوان شدن: اشب الرجل. (منتهی الارب) ، برانگیختن. برسکیزانیدن. (تاج المصادر بیهقی). برجهانیدن، بربالانیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، به نشاط آوردن اسب، (مجهولاً) تقدیر و اندازه کرده شدن: اشب ّ لی کذا، پیر و کلان سال شدن گاو. (منتهی الارب). بزاد برآمدن گاو. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تشابه
تصویر تشابه
بیکدیگر ماننده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاکل
تصویر تشاکل
همشکل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاکی
تصویر تشاکی
گلگی: گله داشتن از یکدیگر شکایت کردنگله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراکه
تصویر تراکه
ارث و میراث و ترکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکه
تصویر شاکه
جمع شائک، خاردارها تیزها شاکه خارزار خارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشابه
تصویر تشابه
((تَ بُ))
به هم مانند بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشاکل
تصویر تشاکل
((تَ کُ))
مانند هم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشاکی
تصویر تشاکی
((تَ))
از یکدیگر شکایت کردن، گله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشابه
تصویر تشابه
مانندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تراکه
تصویر تراکه
منفجره
فرهنگ واژه فارسی سره
تجانس، شباهت، مانندگی، مشابهت، همانندی، همسانی، یکسانی، شبیه بودن، همانند بودن
متضاد: تخالف، اختلاف، تفاوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوش صورت، دمل کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی